گفت گو با حاج محمد روحی از کشاورزان قدیمی روستای واسکس بخش دابودشت


خاک زمینم را با هیچ چیز عوض نمی کنم
وَرهمازهای زمین حاج محمد روحی چه کسانی بودند؟
دَنگِ سُر کِتِنی وسیله چوبی خاله کوکب بود تا شالی مردم را پوسته گیری کند
یکی از مراسم رایج به هنگام خشکسالی مراسم باران خواهی بود که به زبان محلی به آن شیلون یا شیلان می گفتند
کمی دورتر از آبادی وسط شالیزار تا کمر خم بود و علف های هرز را از بوته های نشا جدا می کرد و نور آفتاب هم صاف به پشت سرش می تابید و ذره های نوراز لاله های گوشش رد شده و شفاف تر دیده می شد و نگاه خیس و محجبوش به بوته های سبز نشا دوخته شده بود و زیرلب نجوا می کرد و آرام رگه های اشک، صورتش را می شست و تا زیرچانه اش سر می خورد.
دستان پینه‌بسته و ضمختش حکایت از سالهای دور نداری داشت که تا زانو در گل بود و پا به پای پدر عرق می ریخت تا لقمه نان حلالی سر سفره خانواده ببرد و ثابت کند که مردی به ریش نیست و خوب هم امتحانش را پس داد. خاک مزرعه هنوز روی لاله های گوش و زیر ناخن هایش نشسته است و لباس‌هایش هم رنگی چندساله را به خود گرفته و موهای سپیدش را مدام با کلاهی رنگ پریده و آفتاب زده می پوشاند و چشمانش هم لابه لای چین و چروکهای گونه ها و پیشانی اش مخفی شده اند.
82 سالگی را رد کرده و تمام خاطرات کودکی اش را توی بقچه سرنوشت پیچید و گذاشت کنج دل مهربونش و با دنیایی تجربه همه آزمون و خطاهایش را بی چشمداشتی در اختیار بچه هایش گذاشت تا رسم مردانگی همیشه در خانواده روحی پابرجا بماند. سواد درست و حسابی ندارد و به قول خودش فقط درس داداش انار دارد را یاد گرفت اما حرمت نان و نمک را خوب می داند. روی خاکش غیرت دارد و او را چون ناموسش می داند و یک نگاه هرز را بر آن نمی تابد و به قول خودش و شهادت همگان قبل از ورود به زمین سجده شکر به جای می آورد که توانست با تحمل مشقت فراوان آن را حفظ نماید تا امروز سرش بلند باشد که همین مهم صبح آمل را بر آن داشت تا گفت گویی صمیمانه را با حاج محمد روحی 82 ساله اهل روستای واسکس انجام دهد که ماحصل آن به شرح زیر است وی می گوید؛
خودتان را معرفی نمائید؟
محمد روحی هستم سال 1320در روستای واسکس از بخش دابودشت شهرستان آمل میان خانواده زحمتکش روستایی به دنیا آمدم. پدرم مصیب و مادرم فاطمه صغری نام داشتند که هیچکدام سواد خواندن و نوشتن نداشتند و با نان حلال و کار شبانه روزی خودشان ما را بزرگ کردند. دو برادر و دو خواهر داشتم.
چرا برای پسرها دیر شناسنامه می گرفتند؟
پسرها به عنوان نيروي كار، بسيار براي كشاورزان اهميت داشتند و با رفتن پسران جوان به سربازي، خانواده از نظر اقتصادي نصفه نيمه و يا كاملا” فلج مي شد.
درس خواندید؟
تقریبا شش ساله بودم که مرا پیش ملایی داخل یک اتاق تکیه بردند تا درس بخوانم که پس از چند روز با توجه به اینکه لباس پاره ای به تن داشتم و وضع مالی ما هم آنقدر خراب بود که توانایی خرید یک مداد را نداشتم برای همین تا کلاس اول و درس داداش انار داد را خواندم و اَمِ جزء را از بر شدم بعد مرا اخراج کردند و به همین دلیل نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.
معمولا کلاسها در چه مکانی دایر می شد؟
در گذشته به اولین محل آموزش و تربیت مکتبخانه می گفتند و مدیر آن را معلم، ملا یا آخوند می نامیدند. مکتبخانه ها هم در ولایت ها، قصبه ها و حتی آبادی های دورافتاده برقرار بودند و برای خود، آیین ویژه ای داشتند و در هر جایی مثل گوشه یک مسجد قدیمی و کوچک یا کنج حیاط یک خانه تشکیل می شد. مکتبخانه ها از وسایل و امکانات تحصیلی، فقط فضای مسقفی داشتند که شاگردان را از گرما، سرما، باد و باران حفظ می کرد و چند حصیر یا نمد کهنه کف آن را می پوشاند. معلم یا ملا برای تدریس معمولاً شهریه ای نمی گرفت، چرا که از دید اعتقادی، گرفتن دستمزد برای تدریس مردود بود و تنها مکتبداری که سمت یا عنوان مذهبی نداشت از این قاعده مستثنی بود و نیاز های معیشتی او از راه مکتبداری فراهم می شد. همچنین دانش آموزان خورجین کوچکی از نوع جاجیم می آوردند و کتاب، قلمدان و غذای خود را در آن جای می دادند.
دانش آموزان چگونه درس را یاد می گرفتند؟
هنگام درس دادن، ملا داخل مکتبخانه بر سکویی می نشست و ترکه ای در دست داشت. اول شاگردان بزرگ تر جلو می آمدند، درس را از ملا می گرفتند و سپس آنان مأمور آموزش به دیگران می شدند. هر کودک پس از گرفتن درس، وظیفه داشت بر جای خود بنشیند و درس خود را یکسره با صدای بلند بخواند و تکرار کند، به گونه ای که در مکتبخانه همیشه صدای شاگردان بلند و با هم آمیخته و با حرکت متفاوت بدن آنها همراه بود. زیرا ملای مکتب معتقد بود بلند خواندن درس باعث می شود شاگرد تلفظ کردن کلمه ها را فرا بگیرد، سخن گفتن بیاموزد و به اصطلاح زبان باز کند و بعد حواس خود را متوجه و متمرکز درس کند.
مهم ترین روش یاد گرفتن چه بود؟
از برکردن، مهم ترین روش یاد گرفتن بود و ذوق و استعداد شاگرد و به طور کلی فهمیدن و فکر کردن مورد توجه نبود. در مکتبخانه های قدیم خط زیبا اعم از درشت یا ریز که اولی به نام مشق و دومی به نام کتابت مرسوم بود، ملاک و معیار برداشت تحصیلی بود و هرکس در هر مقطع تحصیلی خط خوبی نداشت مورد توجه واقع نمی شد. در واقع خط خوب پوششی مناسب برای بی دانشی بود.
با چه ابزاری می نوشتید آیا مداد وجود داشت؟
در آن زمان با قلم نی و مرکب سیاه می نوشتند و اگر دانش آموزی با سر قلم فلزی و مرکب های رنگی بویژه مرکبی که از جوهر گرفته بودند این کار را انجام می داد نه تنها مردود بود بلکه تنبیه هم می شد و نوشتن هر مطلب اول روی زانوی راست صورت می گرفت.


چه تفاوتی بین تحصیل دانش آموزان در گذشته و حال می باشد؟
شیوه درس خواندن دانش آموزان الان با زمان ما و حتی پدران و مادران آنها خیلی فرق دارد. در حال حاضر دانش آموزان از وسایل درسی و کمک آموزشی جدید استفاده می کنند و داشتن کامپیوتر و لپ تاپ جزیی ترین وسایل آموزشی آنهاست. کتاب های درسی امروزی اگرچه سخت تر و پیچیده تر شده، اما با کمک کتاب های کمک درسی مختلف یادگیری ساده تر شده است. در عصر امروز دیگر مثل چند دهه قبل دانش آموزان در شب های امتحان تا صبح بیدار نمی مانند یا به صورت دسته جمعی در خانه های یکدیگر جمع نمی شوند و درس نمی خوانند و مهم تر اینکه اگر تا دیروز فلک بستن و تنبیه و جریمه عامل فشار برای درس خواندن و رفتن به مدرسه بود، امروز والدین با زیاد کردن پول توجیبی و دادن وعده خریدن وسایلی همانند دوچرخه، موبایل و… بچه های خود را به درس خواندن تشویق می کنند.
همکلاسی هایت چند نفر بودند؟
نفوس خانوارهای واسکس زمان ما بیشتر از 30 خانوار نبود و از آنجائیکه وضع مالی خوبی نداشتند حدود هشت نفر از بچه ها در یک کلاس درس می خواندیم که حبیب الله و داوود توکلی، رجب اسدی، کاظم قلی پور، همکلاسی هایی بودند که به یاد دارم و الان هم نیستند و زیر خروارها خاک آرمیدند.
زمین کشاورزی داشتید؟
زمان ما بخاطر کمبود آب بیشتر زمینهای کشاورزی به صورت خشکه و کویر”کالِه” درآمد و کشاورزان برای تامین هزینه های سرسام آور زندگی و سیر کردن شکم زن و بچه، مجبور بودند حبوبات و پنبه و کنف بکارند ما هم تافته جدا بافته نبودیم و به اتفاق پدر و مادر و خواهرم هاجر خاتون و شش شریک دیگر در پنج مزرعه و باغ شروع به کار کردیم به این صورت که هر روز با چند نفر از فامیل و همسایه به کایر هم می رفتیم.
با اینکه زمین داشتید پس چرا فقیر بودید؟
پدرم نزدیک به دو هکتار زمین از خودش داشت اما فقط آنقدر تلاش می کرد که از دستش ندهد و کسی آن را تصرف نکند. از طرفی این دو هکتار زمین پر از درخت و علف های هرز بود و آباد نبود و فقط می خواستند یک گوشه از آن را آباد کنند.
کایری یا قرضی به قرضی به چه مفهومی بود؟
کایری یعنی وقتی برای کسی که قرار است نشاکاری کند، بقیه کشاورزان هم با نیروی کاری و توانایی خانواده برای کمک می روند. نوبت زمین این کشاورز که تمام می شد، نوبت زمین کشاورز دیگری می رسید و این شیوه کمک می کرد با فشار کاری کمتر، کار جمعی با سرعت و دقت بیشتر انجام شود و زمان طلایی به دلیل فشار کار و دست تنها بودن، از دست نرود. نکته مهم اینکه در سنت کایری هیچ دستمزدی دریافت نمی شد و نیروی کار به صورت مساوی بین افراد تقسیم می شد و نوع خاصی از کار تعاونی بود. همه هم برکت و هم سفره می شدند. موقع ناهار”چاشت” برنامه ریزی برای نوبت بعدی کایر هم با یک بشقاب برنج نیم دانه، شیرینی کدوحلوایی محلی، تنقلاتی که خودشان صفر تا صدش را تدارک می دیدند، دور هم می گفتند، می شنیدند و می خندیدند وکسی که خوش صداتر بود آواز محلی می خواند و دل همه را توی زمین می برد.
کار برای خدا بود یا فعلگی برای شیطان؟
فردی که برای کایری می رفت بدون چشمداشت باید برود تا کار برکت پیدا کند. در کایری پولی رد و بدل نمی شد و همه به میل و اراده خودشان برای کمک می رفتند و کسی چرتکه نمی انداخت که کِی برای ما می آیند؟ یا اینکه فلانی هم حتماً باید برای کمک به من بیاید! افراد، خودشان حتماً می آمدند و نیازی به رصد و چشمداشت نبود و کشاورزان قدیمی به شدت معتقد بودند این چرتکه انداختن ها برکت کار را از بین می برد و از همه مهمتر، همدلی کم می شود. از طرفی فردی که به او کمک شده نمی بایست انتظار کمک داشته باشد، کار و دلش را بسپارد به خدا تا بهترین برایش رقم بخورد. کایری برای زمین خودش و دیگران را نباید، مقایسه کند چون این کار بذر اختلاف و کینه را به جای بذر برنج پرورش می دهد. به قول کهنه کاران، کار از کایری برای خدا به فعلگی برای شیطان تنزل پیدا می کند.
فرق بین کارگر و کایری چیست؟
کارگر یعنی کسی که به ازای کار خود مزد می گیرد وحقوق و وظایفی هم دارد. کایر اما به معنی یاری دادن همدیگر برای انجام کار به خصوص کارهای سخت، بزرگ و پرزحمت بدون دریافت مزد می باشد.
از قبل به هم اطلاع می دادید؟
در پایان روز کاری قرار بعدی را با یکی از شرکا می گذاشتیم و از آنجائیکه مثل الان فلاکس نبود صاحب باغ، صبح زود با جمع اوری مقداری هیزم از صحرا یا جنگل و آب رودخانه”کیله” کتری را روی آتش می گذاشت و چایی داغ لب سوز لب دوز را درست می کرد.
پوست مزدی چه معنایی داشت؟
حقوق و دستمزدی در کار نبود و در ازای انجام کار به اندازه یک وعده بخور و نمیر به ما غذا می دادند که به آن پوست مزدی می گفتند.
گذشته وضع مالی شما در چه سطحی قرار داشت؟
وضع مالی ما مانند دیگر مردم تعریف درست و حسابی نداشت و لباسهای پاره”بوُسنی جِمِه و شِلوار” بر تن می کردیم و کفش نداشتیم که به پا کنیم و پابرهنه”تیسابِه چَک” راه می رفتیم و قبل رفتن به خانه پای خود را با آب می شستیم. حتی یادم می آید خواهرم حاجی خاتون موقع ظهر “چاشتِ کَلِه” یک ذره ته دیگ”بِشتی” برایم آورد که بخورم و در اعتراض گفتم پس برنجش کو که خندید و گفت خدا را شکر کن که همینقدر را برایت آوردم و تا بعد فوت پدر این وضعیت ادامه داشت که تعدادی از بزرگان محل به نام ابراهیم پور، مشت عیسی، حاجی رمضون، اسدی برای قطع مال به خانه ما آمدند
زمین را چگونه شخم می کردید؟
زمان پدران ما برای شخم زمین امکاناتی نداشتیم و با بیل و ابزارهای ابتدایی باید این کار را انجام می دادیم به همین خاطر با استفاده از بَلوُ كه شكل قلب‌مانند بود يا به شكل پنج، دسته آن در انتها به داخل كج مي‌شد خاک سفت و خشک را زیر و رو می کردند ” بلو از ديگر وسايل مهم در زمين كشاورزي و شاليزارها بود و مرز كشيدن زمين زراعي از مهمترين استفاده هاي بلو به حساب مي آمد” بعدها گاو نر”ورزا” جای آن را گرفت .
قبل از آماده سازی زمین چه اقداماتی را انجام می دادید؟
این شخم عموما در فصل پاییز و حداکثر تا 15 ماه بهمن صورت می گرفت. شخم پاییزه سبب می شد که آفات پنبه که در زیر خاک محبوس بوده اند، به سطح خاک بیایند و توسط عوامل طبیعی مثل سرما یا پرندگان از بین بروند. همچنین بارندگی های زمستان، رطوبتی فراهم می آورد که با دیسک نرم، زمینی مناسب کاشت به شما تحویل بدهد.
عملیات آماده سازی زمین برای کشت چه زمانی بود؟
در اواخر اسفند ماه، عملیات آماده سازی زمین با انجام شخم سطحی و دو بار دیسک به منظور نرم کردن زمین انجام می دادیم.
چه زمانی پنبه را برداشت می کردید؟
پس از پشت سرگذاشتن با موفقیت مراحل کاشت و داشت نوبت به مرحله برداشت محصول می رسید که بیشتر با دست انجام می گرفت. نکات مهم در برداشت پنبه اینکه هنگام برداشت باید به مرطوب نبودن غوزه ها توجه شود و در دو چین صورت گیرد و محصول چیده شده را در زنبیل یا کیسه می ریختیم.
پنبه چوله چه بود؟
زمانی که کار برداشت تمام می شد با صدای بلند فریاد می زدیم “پنبه چوله ما را کار نداشته باشید که می خواهیم ببریم خانه” تا زمستان با آن آتیش روشن کنیم.
حکایت محمدی بزرگ و آباد کردن زمینش چه بود؟
آقای محمدی یکی از برزگان روستای ما”اهل روستای واسکس نبود اما سالها در اینجا زندگی کرد” هنگام مرگش وصیت کرد که چون اهل این محله نیست در گوشه ای از قبرستان او را دفن کنند تا مزاحم اهالی نباشود و مشکلی پیش نیاید. ایشان دو هکتار زمین در بالای روستا داشت که بخاطر اعتمادش به پدرم از او خواست تا آن را شخم بزند و به هر اندازه که توانست برنج بکارد و شراکتی تقسیم کند که مرحوم پدر قبول کرد و از فردای همان روز وارد زمین شد و شروع به کار کرد.
چقدر طول کشید تا آن را شخم بزنید؟
حدودا سه ماه اول بهار و تا آخر خرداد دو نفری زمین سخت و سفت و خاک و کلوخ را تبدیل به خاک نرم کردند و در تمام این مدت من پا به پای آنها بودم و زمانیکه بوته نشا”تیم” در خزانه”تیم جار” به عمل آمد حدود 40 دسته سبز نشا را داخل وسیله چوبی” به این صورت که 20 دسته جلو و 20 دسته دیگر عقب تیم چول که 5 متر طول داشت” روی دوش پدرم قرار می دادم و برای کارگر نشاگر می بردیم و با این سختی کاشت، داشت و برداشت برنج را انجام می دادیم.
چه سالی پدر از دنیا رفت و شما چند ساله بودید؟
سن و سال زیادی نداشتم و تقریبا هشت ساله بودم و تمام شرایط را خوب می فهمیدم که بعضی از بیماری ها بخاطر نبود پزشک و امکانات قابل به درمان نبود و خیلی ها هم بدون علت فوت می کردند مسئله بعدی مسافت طولانی تا شهر بود که برای بردن پدر به دکتر، دو گونی سبوس برنج را روی اسب گذاشتند سپس برادرم روی آن نشست و با پارچه محکم مانند طناب”لابند” دور کمر پدرم بست و محکم در آغوش گرفت و به طرف خانه دکتر رودگریان راه افتادند و دوره بیماری ایشان حدود چهار سال طول کشید و با همه تلاش خانواده و تجویز دارویی اما از دنیا رفت.
قطع مال چه بود؟
بعد از مرگ پدر خیلی زود خبر در همه جا پیچید و وقتی ایام هفته “مراسم ختم و ترحیم” انجام شد قرض خواه برای طلب خودشان پیغام دادند که مال و املاک و همه دارایی برای تسویه بدهکاری باید تعیین تکلیف شود برای همین خیلی زودتر از آنچه فکر کنیم باید تشکیل جلسه می دادند.
مگر بدهکاری چقدر بود؟
حدود 9 تومن کل مبلغ بدهکاری بود که دو تومن به یکی از آشنایان و مبلغ باقی مانده به یکی از مغازه داران آملی بود و برای این کار چند نفر از غریبه هایی که هیچ نسبتی با ما نداشتند نسبت به این موضوع شاکی شدند و گفتند مصیب یک نفر بود و از دنیا رفت اما شش نفر دیگر زنده هستند و نفس می کشند “سه برادر و دو خواهر و مادرشان” اگر قطع مال کنید اینها با چه درآمدی شکم خودشان را سیر کنند پس این کار را نکنید فرصتی بدهید تا روی زمین کار کنند و بدهی خودشان را بدهند و برادر بزرگم هم موافقت کرد. ابتدا قرار بر این شد تا بدهی دو تومنی شخصی را که زمین کشاورزی اش کنار زمین ما قرا رداشت را بدهیم که در غیر اینصورت به ازای بدهی اش آن را از ما می گرفت اما همیشه آدم خوب هم وجود دارد و پدربزگ پدری همین شخص به ما گفت که نگران نباشید و اگر از پس آن بر نیامدید من قرض شما را می دهم و بعدا به من برگردانید.
بدهی مغازه دار آملی را چگونه پرداخت کردید؟
بعد از دوازه پله سر نبش کنار مغازه آقای سیاهزاده که مرد بسیار شریف و از بازاریان اصیل بود”به مردم پول قرض می داد و دست شان را هنگام نیاز می گرفت” آقای ایزدی مغازه خوار و بار فروشی داشت و پدرم تمام مایحتاج خانه را از او می خرید و از آنجائیکه اجل مهلت نداد حدود 7 تومان به او مقروض شد و پس از مرگش ما سه برادر برای حساب و کتاب به آنجا رفتیم که با اعتمادی که به ما داشت گفت شما کاسب های خوش حسابید و ماهی یکبار از من خرید می کنید بهار روی زمین خودتان کار کنید و پاییز کم کم به من برگردانید و نگران رخت و لباس تان نباشید ، آقای سیاهزاده هم گفت قند و چایی و آردتان با من که همین طور هم شد و با تلاش فراوان توانستیم قرض مرحوم پدر را ادا کنیم و اعتبار خودمان را بالا ببریم.
وضعیت غله و کالای اساسی به چه صورت بود؟
زیاد خاطرم نیست اما تا آنجایی که به یاد دارم آرد و قند را از شوروی به ایران می آوردند و هر شهر یک نماینده داشت که مقداری را برای توزیع بین مردم به او تحویل می دادند و در آمل هم آقای میوه چیان مسئول این کار بود و اقلام و کالای اساسی و مورد نیاز را به مغازه داران می داد که بفروشند. قند به صورت چهارگوش بود و خانواده ها بخاطر شرایط بد مالی و فقر زیاد در مصرف آن بسیار قناعت و صرفه جویی می کردند. آرد هفتاد کیلویی را اما هر کیسه با قیمت دو تا سه تومان به شرط پاییزی ” حساب و کتاب کنند” پرداخت کنند به ما می فروختند.
مادر شما چه خصوصیات اخلاقی داشت؟
خدابیامرز مادرم زن بسیار دلسوز و در عین حال ساده ای بود که دل مهربانی داشت و سفره اش برای همه فامیل پهن بود و هر وقت زن همسایه ای چیزی خواهش می کرد دو برابر آن را تقدیم می کرد و انتظار برگشت نداشت و این اخلاقش زبانزد همه بود.
با آرد چگونه نان می پختند؟
زمان ما نانوایی وجود نداشت و هر کدبانویی در منزلش نان می پخت و مادر ما هم هر روز با احتیاط مقدار کمی آرد و آب را با هم مخلوط می کرد سپس چند حبه قند را با سنگ آسیاب و به مواد اضافه می کرد و آن را داخل قابلمه می ریخت و روی آتش هیزم نان می پخت که بوی عطرش همه جا می پیچید بعدها و به مرور زمان تنور هم به خانه روستائیان راه پیدا کرد.
برای رفع کم آبی چه می کردید؟
قدیم برای کشت برنج نیاز به آب بود اما کشاورزان با مشکلات فراوانی مواجه بودند و درآمد آنچنانی هم نداشتند تا قنات حفر کنند بنابراین خیلی ها هم زمین خود را بایر نگه داشتند تا اینکه ارباب عبدالله توکلی که مرد سرشناس و دارای نفوذ اجتماعی زیادی هم بود و فکرش کار می کرد بانی خیر شد و برای اینکه رونق اقتصادی را دوباره به زمینهای خشک و کویری برگرداند طرح ساخت آب بندان”اِنُون” را مطرح نمود اما قبلش چهار چاه در روستای واسکس حفر کرد که یکی خشک شد این چاه ها معروف به “چاه آرتیزن” بودند که 150 تا 200 متردر زیرزمین کنده می شد و به صورت خودجوش آب داشت و آنقدر هم تمیز بود که همچنان با گذشت سالها مردم از روستاهای مختلف از آن برای دم دادن چایی استفاده می کنند و باعث می شود داخل سماور یا کتری رسوب”لیم” نبندد.
علی مقنی که بود؟
رئیس مقنی های روستای واسکس سید علی بود که هر ساله 12 نفر از مقنی ها با نظارت او چاه می کندند و در کار خودش استاد بود از طرفی هنگام کار برای ناهار کارگران و همکارانش برنج هم دم می داد.
برای احداث آببندان چه کردند؟
در گذشته روستای ما هم مثل بیشتر شهرهای ایران با کمبود آب و مرتب نبودن بارش روبرو بوده است، به همین جهت ساختن سد و شبکه های آبیاری و قنات کار عادی حساب می شد. آببندان نوعی تالاب است که به دست انسان ساخته شده و بیشتر برای پرورش ماهیان گرم‌آبی، ذخیره آب در فصل بارندگی برای کشت برنج و آب شرب استفاده می‌شود. همچنین یکی از منابع مهم تأمین آب برای اراضی شالیزاری است که به ازای هر هکتار آب بندان ۵ تا ۶ هکتار زمین شالیزاری آبیاری می شود. آب رودخانه ها و هرز آب ناشی از بارندگی در فصل های غیرکاشت از طریق کانال ها و پمپاژ به آب بندان ها هدایت شده و در فصل بهار و تابستان برای آبیاری مورد استفاده قرار می گیرد. با حداکثر بازدهی به ازای هر هکتار تا ۵ هکتار از اراضی شالیکاری مشروب می شود.
آب آببندان از کجا تامین می شود؟
در مجاورت باغ کیوی روستای سورک چشمه هفت خال وجود داشت که خودجوش آب آن بالا می آمد و عمقش آنقدر زیاد بود که یک آدم قد بلند در آن مشخص نبود”قد نمی داد”پس از گذشتن از مسیر درزی کلا، امین آباد، شاه کلا، اشکارکلا، باریک محله، بیشه محله، اوجاک و دوتیره وارد آببندان می شد.
موقعیت جغرافیایی واسکس را توضیح دهید؟
واسکس، روستایی است از توابع بخش دابودشت شهرستان آمل در استان مازندران که از شمال به روستای مرزنگو(زادگاه میربزرگ)، از جنوب به روستای دوتیره، از شرق به روستای آهنگرکلا و از غرب به روستای کچب متصل است و در جلگه رود هراز واقع شده است و دارای چشمه های چاه آرتزین متعدد می باشد که به طبیعت و زیبایی روستا اضافه کرد. اکثر مردم های منطقه با کاشت برنج امرار معاش می کنند و باز هم بخاطر وجود رودخانه هراز و منطقه خاص جلگه ای و باتلاقی بودن زمین های کشاورزی، مرغوب ترین و بهترین برنج های ایرانی را تولید می کنند. این روستا در فاصله ۲۲ کیلومتری شمال آمل و در فاصله ۱۶ کیلومتری جنوب فریدونکنار واقع شده است. از راه اتوبان آمل به فریدون کنار، روستای آهنگر کلا، ۳ کیلومتر به سمت غرب که حرکت کنید روستای واسکس را می بینید.
از ورود تلویزیون بگوئید؟
در آن روزها که مردم واسکس هم مثل خیلی از ایرانی ها برای اولین بار طرز کار تلویزیون را از نزدیک می‌دیدند، آنقدر عملکرد این دستگاه برایشان عجیب بود که چه بسا آنها را به فکر فرو می‌برد و پرسش های زیادی را در ذهنشان ایجاد می‌کرد. مردم می‌خواستند بدانند چطور از فرسنگ‌ها فاصله تصاویر به صفحه تلویزیون‌ها فرستاده می‌شود و از آن به عنوان جعبه جادویی یاد می کردند که داخل خانه حرف می زند و در واسکس هم اولین نفر کدخدا توکلی بود که آن را خرید.
آیا تلویزیون کیفیت داشت؟
نه. تمام برنامه‌ها همراه با برفک بود؛ چون گیرنده‌ها تا مدت ها ضعیف بودند؛ همچنین تلویزیون حدود ۲هزار تومان قیمت داشت که به صورت قسطی ماهی صد تومان بود. اتفاقاتی مثل گردآمدن همه اعضای فامیل در خانه کسی که تلویزیون داشت، ارج و قربی که دارندگان تلویزیون‌ها در محل داشتند و باج‌گیری بچه‌های بزرگ‌تر برای صدور اجازه دیدن تلویزیون به کوچک‌ترها از آن دسته خاطرات مشترکی است که با ورود جعبه جادویی رواج داشت. برنامه‌های اوایل کار تلویزیون محدود به بخش‌های خبری کوتاه و پخش دو فیلم سینمایی در هفته بود و در ابتدا هنوز سریال درست نشده بود؛ اما به مرور زمان، سریال‌های ایرانی ساخته شدند و بعد هم کم‌کم دیگر برنامه‌های محلی شکل گرفت.
آب چقدر در زندگی اهمیت داشت؟
زندگی‌بخش بود و هر قطره‌اش ارزشی زیادی داشت. کشتزارها را سیراب می‌کرد و درختان را تازگی و سرسبزی می‌داد و اگر آب کمیاب می‌شد زمین خشک، ثمری نمی‌داد و شاخه‌ درختان ‌پژمرده می شد و آدمی گرسنه می‌ماند. پس این کار، حساب و کتاب می‌خواست تا زیانی به کشاورزان نرسد و آب هدر نرود.
میراب هم داشتید؟
میرآب یعنی امیر آب یا رئیس آب، مدیر و محاسبه گر زمان و ساعت آبی و تقسیم گر عادلانه و تعیین زمان تحویل دادن آب به افراد بوده است. وظیفه این افراد در دوران کم آبی سنگین تر و مهم تر بود زیرا باید تلاش می کردند با مدیریت صحیح تنشی بین مردم برای آبیاری رخ ندهد. از آنجایی که آب از اصلی‌ترین عوامل زندگی انسان‌هاست و از ابتدا مدیریت آن لازم بوده، این شغل در تاریخ از زمانی که روستاها به وجود آمده و کشاورزی شکل گرفته، وجود داشته است. زمان مرحوم پدر و روی کار آمدن ما دو میراب فعالیت می کردند به این صورت که یکی در روستای واسکس مسئول تقسیم آب زمینهای کشاورزی بود و نفر دوم از اینجا تا چشمه سورک نظارت داشت تا کسی راه نبندد”یکی آب را به منزل می رساند و نفر بعدی آن را بین کشاورزان تقسیم می کرد و علی نوروزی و خرسندی میرابهای ما بودند.
دلاک ها که بودند وچه وظیفه ای داشتند؟
دلاک ها افرادی بودند که در حمام ها مشتریان را“مشت و مال” می دادند و یا آنها را حجامت می کردند. در گذشته انگیزه اصلی مردم برای رفتن به حمام به جا آوردن تکلیف شرعی بود.
تفاوت نسل قدیم و جدید در چه است؟
نسل امروزی از همه لحاظ با نسل قبل از خود فرق دارد. این تفاوت از نحوه تربیت گرفته تا نوع لباس پوشیدن، غذا، سرگرمی، بازی و… را شامل می‌شود. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم پدر و مادرهایی بودند که گرچه به لحاظ تحصیلی از تحصیلات پایین‌تری برخوردار یا حتی بیسواد بودند اما دارای شخصیت خاصی بودند که تکلیف خود را با زندگی می‌دانستند، در تربیت بچه‌ها هم موفق بوده و محیط اجتماعی نیز به آنها کمک می‌کرده است. زیرا محیط اجتماعی آنها محیط شلوغ از نظر تربیت و دخالت در کار تربیت نبود.
زمان شما انتخاب همسر اختیاری بود؟
ازدواج از بهترین سنت‌های دینی و از اهمیت زیادی برخوردار می باشد. از نظر قرآن ازدواج مایه آرامش روح و روان آدمی و از نشانه‌های رحمت و بزرگی خداوند محسوب می‌شود و آیین آن در روستای ما هم با آداب و رسومی برگزار می‌شد اما نکته مهم این بود که زمان ما پسران حق انتخاب همسر آينده خود را نداشتند و پدر و مادرها بودند كه در اين مورد تصميم مي گرفتند و پسر حتي اگر مخالف بود در بسياري از مواقع به خاطر حجب و حيا مخالفت خود را بروز نمی کرد. اگر پدر و مادري به پسر پيشنهاد انتخاب همسر مي دادند(البته نه خودشان بلكه با فرستادن پيغام براي پسرشان) باز هم اتفاق مي افتاد كه پسر همه اختيارات و انتخاب همسر را به پدر و مادرش واگذار مي كرد. گاهي اوقات هم كه پسري از سربازي مي آمد و مي ديد كه دختري را برايش نامزد كرده اند او هم با كمال ميل مي پذيرفت. گاهي هم پسران به خاطر اهميت موضوع ترجيح مي دادند كه بزرگترهايشان مسؤوليت اين امر خطير به عهده بگيرند.
كيجا اش يا دختر ديدن در فرهنگ قدیم تاثیری هم در انتخاب داشت؟
پس از اينكه دختر مورد نظر انتخاب شد مادر پسر يا يكي از زنان اقوام كه تردست هم بود به بهانه اي به منزل دختر مي رفت و چند ساعتي آن جا مي ماند او حركات دختر را زير نظر مي گرفت و بعد برمي گشت در صورت قطعي شدن تصميم، زني را به عنوان و راه باز كن به نزد مادر دختر مي فرستادند. او مي گفت:”اختيار دختر دست پدرش است چند روز مهلت بدهيد تا با پدر دختر در ميان بگذارم”. بعد از چند روز واسطه مراجعت مي كرد. اگر خانوده دختر مخالفت مي كردند مادر دختر اظهار مي داشت:”اين آب از اين جوي نمي رود”. یعنی اینكه ما به شما دختر نمي دهيم آنوقت بزرگان قوم را به جان پدر دختر مي انداختند تا بالاخره جواب ((بله)) بگيرند.
خواستگاري به چه صورت بود؟
بعد از انجام كارهاي اوليه و موافقت خانواده دختر از طرف خانواده پسر، شبي براي جواب گرفتن تعيين مي شد و اين موضوع را از قبل به اطلاع پدر دختر مي رسيد. در شب خواستگاري برادرانم حاج شعبان و حاج نادر چند نفر از بزرگان فاميل و يا ريش سفيدان محل را دعوت کردند. شام را در خانه ما خوردند و بعد به اتفاق بزرگترها به منزل حاج خانم رفتند. پدر دختر هم به همين نسبت از بزرگان فاميل دعوت کرد و در خانه منتظر مهمانان بود. بعد از ورود مهمانان و تعارفات معمول صرف چاي و ميوه، بزرگترين فرد فاميل ما به طور رسمي مساله خواستگاري را مطرح نمود و جمله را بسيار خاضعانه ادا کرد و گفت؛ پسر فلاني را به غلامي خود قبول كنيد. سید قاسم پدرزنم در جواب گفت ما سه سال با این خانواده دوما را شریک”هَمّاز” بودیم و به خوبی آنها را می شناسم و نیاز به هیچ تحقیقاتی نیست و دخترم را با افتخار به شما می دهم. از شروط مهم زمان شما برای ازدواج چه بود؟
یکی از شروط مهم خانواده عروس در هنگام ازدواج این بود که پسر می بایست کاسب باشد و اهل دود و دم و جنگ و نزاع نباشد و وجهه خوبی میان مردم داشته باشد و با توجه به این توضیحات و به اقرار همه من از سلامت اخلاقی برخوردار بودم خصوصا یک هکتار و نیم “پانزده خویز” زمین کشاورزی داشتم که برای بله گرفتن کافی بود.
همسرت مهریه هم داشت؟
هنگامی که حرف از مهریه و شیربها به میان می‌آید همه‌ ما را به یاد مهریه‌های چند هزار سکه‌ای و یا شیربهای سنگین می‌اندازد. اما این تشریفات مختص به زندگی‌های در سطح بالاست و نه یک زندگی ساده. برای قدیمی ها مهریه و شیربهای یک دختر وفاداری پسری است که قرار بود سالیان زیاد در کنار دختر آنها زندگی کند و هیچ وقت به چشم یک تجارت به این قضیه نگاه نمی‌کردند بلکه فقط آن را یک آداب و رسوم عروسی می‌دانستند که باید قبل از عروسی اجرا شود و پدرم همانطور که برای خواهرم 9 هزار تومان قبول کرد برای عروسش هم همین مبلغ را در نظر گرفت.
کجا عقد کردید؟
مراسم عقد ما بسیار ساده و در روستای “بیش محله” توسط روحانی بزرگوارحاج شیخ کاظم صیغه محرمیت بدون حضور من جاری شد که به اخلاق خوش زبانزد خاص و عام بود.
خیاط سر هم داشتید؟
معمولا چند روز قبل از عروسی، (حتی تا یک ماه) مراسم خیاطی برگزار می‌شد. در این مراسم یک خیاط (بعضی وقتها بیشتر) شروع به دوختن لباس عروس و داماد می‌کردند و علاوه بر خیاط، یک لحاف دوز هم دعوت می‌شود تا لحاف عروس را بدوزد. به غیر از لباس عروس و داماد، لباس‌های دیگری هم دوخته می‌شد؛ ولی اولویت با عروس و داماد و دوختن لحاف بود و در واسکس و روستاهای اطراف، اوستا محمد عشریه که مردی با تجربه بود این کار را انجام می داد و لباسهای عروسی ما را هم او دوخت.
وجود زن چه آثار مفیدی در خانه دارد ؟
زن علاوه بر نقش عاطفی، تربیت فرزندان، مدیریت داخل خانواده و بهداشت را هم بر عهده دارد، پس نتیجه می گیریم مهمترین وظیفه او خانه داری است و نباید هیچ مسوولیت و کاری را بر این وظیفه مقدم بدارد که خدا را شکر در طول بیش از 60 سال زندگی مشترک با حاج خانم نه تنها پا به پای من که همیشه چند قدم جلوتر از من بوده و با کار و تلاش و مدیریت خوبش مرا به اینجا رسانده زمانی که در جوانی دو زنبیل پر شلتوک”بینج” را روی دوش خود می گذاشت و از نردبان”کاتی” بالا می رفت و پشت بام پخش می کرد پس نتیجه می گیریم اگر زن نباشددنیا هم نباشد و خوب گفتند که زن چراغ خانه است
بهترین هدیه شما به حاج خانم چه بود؟
مهم ترین و بهترین هدیه من به حاج خانم سفر معنوی به مکه برای حج تمتع بوده که برای هر دو نفر ما خاطره انگیز بوده است.
اولین فرزندت چه سالی به دنیا آمد؟
دو سال بعد از ازدواج فرزند پسر ما به نام احمدآقا به دنیا آمد و خیلی از این موضوع خوشحال بودم و به قول گفتنی به شخصی که این خبر خوش را به من داد شیرینی”مشتُلُق” دادم.
چرا می گویند مادر را ببین، دختر را بگیر؟
صداقت و اخلاق نیکو مهم ترین معیار من برای انتخاب عروس بوده است و معتقد بودم که دختر اگر مادر خوبی داشته باشد حتما با کمال و جمال خواهد بود مادر را ببین، دختر را بگیر به این معنی که چون دختر زیر نظر و زیر دست مادرش بزرگ شده از لحاظ لیاقت و هنرمندی و خانه داری تا حدّ زیادی به او شباهت دارد.
ساقدوش دامادی شما که بود؟
ساقدوش، شخص با ارزشی برای عروس و داماد بود که از بین اقوام درجه یک و یا از بین دوستان نزدیک و صمیمی عروس و داماد انتخاب می شد و شب عروسی دوش به دوش آنها راه می رفت و وظیفه اش این بود که پیش از آماده شدن عروس و داماد در کنارشان حاضر شود و این کار به عروس و داماد انرژی و قوت قلب می‌بخشید. داشتن لبخند و برقراری آرامش و اطمینان خاطر برای عروس و داماد و خانواده ایشان از مهم‌ترین وظیفه ساقدوش‌ها به‌حساب می‌آمد و نکته مهم این بود که باید کلیه امورات مربوط به عروس و داماد را بر طبق خواسته و نظر آ‌نها انجام دهند. نگهداری هدایای عروسی، وسایل، شاسی عکس و… ازجمله بارزترین وظایف مربوط به ساقدوش ها بود. رجبعلی شیرسوار پسرخاله عزیزم ساقدوش”دامادپِر” من بود که چند سال پیش به رحمت خدا رفت.
رسم حمام دامادی را تعریف کنید؟
نادعلی فتحی و آقای صابری حمامی های روستای واسکس بودند و در روز دامادی حمام گلپر و اسفند دود می کردند و شیرینی محلی پخش می کردند و نوازنده ها هم با ساز محلی سِرنا و دَنبِک، می نواختند و جوانان همسن و سال”سَر و هَمسر” می رقصیدند و احمد توکلی و اکبری هم مولودی و خطبه خوانی می کردند.
بعد از عروسی آیا خودتان خانه داشتید؟
وضع مالی ما آنقدر خوب نبود و از طرفی چند سال هم طول کشید تا بدهی طلبکارهای پدر را بدهیم به همین خاطر بعد از عروسی برای اینکه بتوانیم دست و بال خودمان را جمع کنیم با برادر و زن و بچه اش زندگی کردیم و بعد دو یا سه سال “یک در خانه” را ساختیم و دوباره با هم زیر یک سقف بودیم تا اینکه با کار شبانه روزی و کمی پس انداز خودم خانه ای کوچک ساختیم.
شکار هم می کردید؟
بله بعد از برداشت برنج، صبح زود چله زمستان، ما مرغ و اردک را در دوما “دوما به معنی دامگاه” شکار می کردیم و در این روش با استفاده از پرنده دست آموز، پرندگان دیگر مثل غازهای گردن سبز را در دام چال ها فرود می آوردیم و آنها را زنده شکار می کردیم. دوما سنتی ترین روش صید پرندگان در مازندران است که در آن علاوه بر رعایت اخلاق و آداب صید که آسیبی به پرندگان نمی رساند، تعداد کمی پرنده شکار می شد و منفعت طلبی و سودجویی در آن وجود نداشت.
در مورد خشکسالی سال توضیح بدهید؟
دوره ما زمانی بود که بر اثر خشکسالی زمینها خشک و بایر شده بود و آبی نبود که با آن شالیزار را شخم بزنند برای همین هر کسی که نفوذ و قدرت بیشتری داشت قسمت کوچکی از زمین را با مشقت و سختی برنج می کاشت و بخش دیگر را باغ تبدیل می کرد و در واقع آذوقه خودش را تامین می کرد در غیر اینصورت با فلاکت و نداری روزگار می گذراند که به اصطلاح به آن”سی هِکِتی یعنی چند سال پشت سر هم خشکسالی” می گفتند.
ساعت خِش در چه زمانی انجام می شد؟
در زمان قديم ما براي آماده‌سازي خزانه برنج اولين كاري كه مي‌كردیم نگاه كردن به تقويم‌ محلي بود. براي اين كار نزد ملاي محل شیخ عابدین اسدی رفته او هم با نگاه كردن به تقويم مي‌گفت فلان روز كشاورزي خوب است. چرا که شالي‌كاران بر اين باور بودند كه اگر تقويم نگاه نكنند نمي‌دانند چه روزي ساعَت خِشِ، ساعت دارد. يعني قمر در عقرب نباشد. از تقويم محلي براي سفر رفتن، منزل جديد رفتن، جهيزيه بردن و … استفاده مي شد.
برای آمدن باران چه دعایی می کردید؟
یکی از مراسم رایج به هنگام خشک سالی مراسم باران خواهی بود که به زبان محلی این مراسم را شیلون یا شیلان می گفتند. به این منظور ابتدا از اهالی محل مواد اولیه برای پخت شیر و برنج و یا آش مورد نظر آنها جمع آوری می شد و در روز معین اهالی در مکان مقدسی مانند مسجد، تکیه ، امامزاده و یا در اطراف درخت مقدس جمع می شدند و پس از پخت آش به وسیله زن های محل، مراسم دعا وروضه خوانی انجام می شد و از خداوند طلب باران می کردند. پس از صرف آش مراسم به پایان می رسید.
دَنگِ سَر کِتِنی چه بود؟
کنار مسجد محله خاله کوکب وسیله چوبی به نام دَنگِ سَر کِتِنی داشت و هر وقت که مردم شلتوک”بینج” را نزد او می آوردند دنبال مادرم می فرستاد تا به او کمک کند. به همین منظور صبح زود بعد از رسیدگی به امورات خانه داری به اندازه یک زنبیل حصیری شلتوک را داخل چاله می ریختند “اودَنگ چال، چاله اي بود كه در زمين ايجاد مي كردند و در آن شالي، گندم و يا اَرْزَن مي ريختند و دندانه هاي فلزي در اين چاله فرود مي آمد” و به وسیله این دستگاه و با ضربه پاها با فشاری که بر روی آن می آوردند پوسته از شلتوک جدا می شد و این کار چند بار ادامه داشت و در پایان به اندازه یک چارَک برنج را در ازای زحمتش به عنوان دستمزد به او می داد و خدا بیامرز با چه ذوقی دم ظهر الله و اکبر به خانه می آمد و آن را می پخت و شکم ما را سیر می کرد.
اُودَنگ چه دستگاهی بود و در روستای واسکس چند تا وجود داشت؟
درگذشته یكی از كار ابزار مورد نیاز، آبدنگ (به زبان طبری اُو دَنگ هایی بود كه توسط آن برنج، اَرْزَن و گندم را پوست می كندند و می كوبیدند. از آنجایی كه این دستگاه با نیروی آب حركت می كرد، در كنار رودخانه كار گذاشته می شد که در واسکس هم سه آبدنگ بود.
آبدنگ به چه صورتی کار می کرد؟
آب رودخانه در جويي هدايت مي شد و از بلندي توسط ناوداني چوبي با سرعت و فشار روي پروانه اي چوبي مي ريخت و باعث چرخش پروانه مي شد. اين پروانه كه با فشار آب به گردش در مي آمد روي چوب جنگلي قطور به طول چهار تا شش متر نصب گرديده بود. دو سر اين چوب كه به تكه آهني متصل بود در بستري چوبي قرار گرفته بدين سبب ميزان اصطكاك به حداقل رسيده محور آن با آبي كه به پروانه مي خورد به آساني به گردش در مي آمد.
کدخداها چه افرادی بودند ؟
کدخدایان معمولا از افراد متمکن و متدین بودند و در قضاوتها و چگونگی جریمه افراد خاطی و انتخاب و اعزام مشمولین خدمت سربازی و همکاری در اجرای قانون خلع سلاح سهوا یا عمدا دچار اشتباه می شدند نقش مهمی داشتند اما آنچه در مورد کدخداها باید گفته شود این است که آنها معمولا با سواد و دارای نفوذ کلام بودند.
ارباب واسکس را نام ببرید؟
حاجی نبویان و میوه چیان ارباب یا همان نماینده حکومت وقت در روستای ما بودند.
کدخدا را چه کسی انتخاب می کرد؟
کدخدا اداره کننده امور ده سابقا از سوی خان یامالک ده برگزیده می شد.
سن کدخداها باید چند سال می بود؟
سن کدخداها معمولا از میان سالی به بالا بود زیرا در ارتباط با مسائل و مشکلات مردم و ارتباط با خوانین و کدخدایان نیاز به تجربه و شناخت کافی از سوابق امور را داشتند.
خاک زمین کشاورزی چقدر برای شما با ارزش است؟
کسب درآمد از راه کشاورزی از پاک ترین لقمه های حلالی است که انسان می تواند برای خود و خانواده اش بدست آورد. خیلی از پیشوایان، امامان معصوم و پیامبران این پیشه را در پیش گرفته بودند و به این پیشه خود هم می بالیدند.
داستان من هم شنیدنی است روزی که بخاطر قانون ارباب رعیتی ما هیچ قدرتی نداشتیم و فقط به عنوان کارگر وارد زمین خودمان می شدیم و تمام محصول را دو دستی تقدیم آنها می کردیم اما امروز کسی نمی تواند به ما بگوید بالای چشمتان ابرو هست و قبل از ورود به زمین به درگاه خدا با زانو روی خاک به سجده می روم و دو رکعت نماز شکرانه می خوانم و در قنوتم می گویم کار از ما روزی از تو و از آنجائیکه عاشق زمین بودم از دیگران پول قرض می کردم و زمین می خریدم و پاییز بدهکاری های خودم را صاف می کردم و هر کس این داستان را می شنید باور نمی کرد پسر مش مصیب که نان شبش را نداشت به کجا رسیده که این همه زمین می خرد؟
کِمِج ها چه کسانی بودند؟
نمایندگانی از طرف ارباب هنگام برداشت محصول برنج”خرمن کوبی” به شالیزار می رفتند و طُوره های خود را پر از شلتوک”بینج” زلال کرده با خود به انبار می بردند و کشاورز یا بهتر بگوئیم رعیت با خواهش و تمنا می گفت ما یکسال با سختی فراوان “بَلوُ زدیم و وجین کردیم و دنبال آب رفتیم سزاوار نیست شما به همین راحتی دسترنج ما را با خودتان ببرید که بیشتر وقتها با شاکیان برخورد و در جواب آنها را تهدید می کردند که سال بعد زمین را به شخص دیگری می دهند.
این همه شلتوک را به کجا می بردند؟
بعد از دروی محصول تمام شالی ها را به چند خانه ارباب می بردند و در آنجا نگهداری می کردند و سهم کشاورز رعیت لِفآ جارو”سازِه” و فییه بود و با خودمان می گفتیم سهم امسال ما همینقدر بود.
خوشه های برنج را با چه ابزاری می تراشیدید؟
دره يكي از ابزار كاري اصلي ما كشاورزان و شاليكاران بود كه فصل برداشت محصول برنج براي تراشيدن برنج (بينج تاشي) از آن استفاده می کردیم. هرساله قبل از فرارسيدن برداشت محصول برنج آنرا تيز مي كردیم و اگر غير قابل استفاده بود آنرا براي علف تراشي و كارهاي جانبي نگه می داشتیم.
همسایه “وَرهَماز” زمین کشاورزی شما که بودند؟
اصغر شکری، اوستا محمد عشریه، مصطفی روحی، حاجی مسلم توکلی، سیف الله قلی پور، رضاعلی حسن زاده، حاجی امیر، اصغر توکلی، حاجی احمد،ذوالفقار اسدی همسایه های زمین کشاورزی من از قدیم تا الان هستند که بیشتر آنها به رحمت خدا رفتند.
سربازی رفتید؟
نه زمان ارباب رعیتی هر کدخدایی حق داشت یک نفر از واجدین شرایط را با بهانه های مختلف به خدمت نفرستد و زمانی که برادرم مرا به پاسگاه سرخرود برد از بلندگو اسم مرا اعلام کردند محمد روحی فرزند مصیب که کدخدا جلو رفت و گفت اینهمه سرباز را آوردم این یک نفر را به من ببخش. آیا حق دارم؟ که گفتند بله و او هم ازمن خواست هرچه سریعتر از آنجا بروم و به همین ترتیب شانس با من یار بود و از خدمت معاف شدم.
از چه چیزی بدتان می آید؟
دروغ یعنی سخن نادرست، خلاف حقیقت و واقعیت و قول ناحق است و نقل گفتار از کسی است که آن را نگفته است و باعث بی اعتباری شخص می شود برای همین در زندگی از دروغ به شدت بدم می آید و همه هم این را می دانند چون دروغ گفتن درون انسان را سیاه می کند و باعث نابودی انسان و دور شدن از خدا می شود.
به اعتقاد شما چه چیزی با آدم می ماند؟
یاد خداست که هیچوقت از بین نمی رود و باعث آرامش آدم می شود و معتقدم وقتی باید بمیرم و فقط اعمالم برایم می ماند و کسی جز خدا فریاد رسم نیست چرا دل به دنیا و آدمهایی ببندم که فقط تا لب گور همراهم هستند و از آن به بعد من می مانم و اعمالم”آنجا خدا هست و اینجا اعمال” پس تا می توانیم قدم در راهی بگذاریم که رضایت حق تعالی در آن باشد.
آمل آیا کاروانسرا هم داشت؟
قبل از به وجود آمدن وسیله نقلیه مثل انواع ماشین که مسافر و بار را به راحتی حمل می کردند، تجار، مال خودشان را به وسیله چهارپایانی مثل اسب حمل و نقل می‌نمودند بنابراین احتیاج فراوانی به استراحتگاه و سرپناه و مأمن بین راه داشتند تا خود و مرکب شان در آنجا کمی توقف نموده، رفع خستگی نمایند و برای ادامة راه آماده شوند. به همین مناسبت دست اندرکاران به فکر ساختن کاروانسرا افتادند. روبروی جنگلبانی فعلی پاساژی قرار دارد که قدیم کاروانسرا بوده است، ساختمانی ساده و بدون نقش، فضای کافی را برای جا دادن حیوانات بارکش فراهم می‌کرد و بیشتر برای نگهداری اسب و چهارپایان استفاده می‌شد و دارای باره بند، طویله و انبار بود”کاروانسرا به نوعی پارکینگ امروزی بود” که با پشت سر گذاشتن چهار پله اسبها را در آن می بستند و مبلغ پنج زار پول به عنوان دستمزد می گرفت به این صورت که از روستا شلتوک”بینج” را به محل فعلی بازار روز”چالِ بن گذشته” کارخانه آقای رجائی می بردیم و پس از خالی کردن بار اسب را در کاروانسرا می بستیم.
در ازای بردن بار به شهر چقدر کرایه می گرفتید؟
زمان قدیم چون ماشین وجود نداشت با اسب بار را به شهر می بردیم که درازای آن مبلغ پنج تومن کرایه راه و یک تومن خرجی به ما می دادند که دو زار را یک عدد گرد لواش نان و با یک قِرون حلوا”حَلوَردِه” می خریدیم و به قهوه خانه می رفتیم و سی شایی فقط برای دو استکان چایی می دادیم و تمام تفریح ما همین بود.
شکسته بندی که به روستای شما می آمد که بود؟
یک شکسته بند اهل شِرمحله و رستم چَک کَش هم از روستای درویش خیل به روستای ما می آمدند و جای شکسته را جا می انداختند و در این کار هم مهارت زیادی داشتند و نیاز به شهر رفتن نبود.
قابله روستای واسکس را نام ببرید؟
صنم بر و مشتری خانم از قابله های با تجربه روستای ما بودند که شب و نصف شب هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را به دنیا می آوردند و در ازای کار به آنها فقط مُشتُلُق می دادیم.
اذان را چه کسی می گفت؟
شیخ عابدین اسدی بسیار با تقوی و اهل خدا و پیغمبر بود و کلید مسجد را هم او داشت و هر صبح و ظهر و غروب بر پشت بام می رفت و دستش را روی گوش خود می گذاشت و با صدای رسا و بدون بلندگو اذان می گفت.
بدون ساعت چگونه متوجه گذشت زمان می شدید؟
زمانی که بلندگو و ساعتی وجود نداشت از روی ستاره‌ها، موقعیت خورشید و اوقات شرعی را تشخیص می‌دادیم به این صورت که وقت سحر ستاره‌ای وجود دارد به نام “ستاره سحر” که در زمان سحر روشن می‌شود و به این دلیل که در سحر پر نور است، زمان سحری را تشخیص می‌دادیم.
همچنین در زمان سحر دو نوع صبح ظاهر می‌شود که یکی صبح صادق است و دیگری صبح کاذب که در ابتدا با روشن شدن مقدار کمی از هوا، صبح کاذب ظاهر می‌شود که برخی به اشتباه فکر می‌کنند وقت اذان صبح است ولی بعد از مدتی این روشنایی از بین می‌رود و صبح صادق بعد از مدتی ظاهر می‌شود که وقت نماز صبح است.
مادرمه را قبول دارید؟
مادرمه هر خانه‌ای، اولین کسی است که پس از تحویل سال به آن خانه وارد می‌شود و من هم معمولا قبل از تحویل سال به بیرون منزل می‌روم و با آغاز سال جدید با آب و قرآنی در دست وارد خانه می‌شوم و پس از تبریک عید به بقیه، مقداری آب را در چهارگوشه منزل می‌ریزم و بعد یک شاخه سبز آن جا می‌گذارم سپس به انبار‌ها که در حیاط منزل تعبیه شده است، می‌روم و علت اجرای آن هم شگونی است که از گذشته هایمان به ارث بردیم و معتقدیم این کار برایمان خوش یمن است. مادرمه باید با پای راست وارد خانه شود و پای چپ شگون ندارد.
دوستان دیروزت که امروز نیستند را نام ببر؟
مختار اسدی، مظفر عشقی، ابوالحسنمقیمی،حبیب الله توکلی، داوود توکلی، رحمت حسینی، کاظم قلی پور از جمله دوستانی بودند که سالها ما با هم رفاقت داشتیم و امروز زیر خروارها خاک خوابیدند.
حمام مزد چقدر می گرفتند؟
از هر نفس کش زنده به اندازه چهار کیله شلتوک”هر کیله به اندازه ظرف آن از پنج تا هشت کیلوبینج جا می شد” به عنوان مزد”حمام مزد” می گرفتند و با آتش هیزم خزانه آن را روشن می کردند و به صورت زنانه و مردانه دایر بود و یک حمام نمره هم وجود داشت و زمانی که مردان کشاورز بعد از کارزمین می خواستند دوش بگیرند از آن استفاده می کردند.
اولین ماشین را چه کسی خرید؟
کامیون‌های روسی یا همان« فوردگاز» یکی از همین نوع کامیون‌ها است که متعلق به جنگ جهانی دوم بوده و حاج رضا اولین نفری بوده که آن را خرید و به محل آورد که بیشتر با آن شن و ماسه و بار را جابجا می کردند.
بیغاری هم رفتید؟
یادم می آید حدود 12 سال سن بیشتر نداشتم که تعدادی مامورین حکومتی از شهر به روستای ما آمدند و اعلام کردند برای ساخت تعدادی ساختمان “ثبت احوال، اسناد، پاسگاه آمل و … “به چند نفر کارگر نیاز دارند و بالاجبار و بدون مزد باید بروند در غیر اینصورت مجازات سختی در انتظارشان است و من هم همراه برادرم رفتم چون آنقدر نیرو و توانایی نداشتیم طناب”رَسِن” را روی دوش ما می گذاشتند و باید مصالح را به دست بناها می رساندیم و بیست و چهار ساعت هم در خدمت شان بودیم.
چه آرزویی دارید؟
از لطف الهی و ائمه اطهار به همه آرزوهایم رسیدم و زندگی هرچند با سختی اما خوبی را داشتم و از خدا مرگ آسان را می خواهم.
چرا عشق ماشین داشتید؟
راننده نبودم و هیچوقت هم گواهینامه نگرفتم اما عشق عجیبی به ماشین داشتم و این از نوجوانی تا به امروز در من وجود دارد و زمانی که پول زیاد نبود، با زور بازویم آنقدر کار کردم و عرق ریختم تا اینکه توانستم دو مینی بوس “مینی بوس آبی63 و مینی بوس قرمز آبی” را یکی شراکتی با اسدالله اسدی و یکی دیگر را شخصی برای خط محل بخرم و برادرزاده ام و عزیزالله رنجکش هم راننده های آن بودند و داشتن دو مینی بوس در زمان قدیم یعنی مالک آن بسیار ثروتمند و به قول گفتنی ارباب بود و مردم احترام زیادی را برای او قائل بودند و من هم که روزی برای رفتن به شهر کنار جاده محل ایستاده بودم “چون محل ما آخرین ایستگاه بود” و مثل مسافر عادی ته مینی بوس آبی 63 خودم که دو در داشت سوار شدم و نرسیده به درزی کلا متوجه شدم آن یکی مینی بوسم پنچر شد و این چهل نفر مسافر فقط می خواستند هرچه زودتر به مقصد برسند و من هم به راننده گفتم که کمک کنید تا پنچری گرفته شود که همین موضوع با مخالفت همه روبرو شد و به محض پیاده شدنم راننده گفت شما می دانید که این آقای روحی صاحب هر دو ماشین هست؟
کدام شبکه تلویزیونی را بیشتر تماشا می کنید؟
شبکه خبر را بیشتر از سریال دوست دارم و بعد از آن شبکه مازندران و بخش محلی آهنگ و آواز را زیاد می بینم و تاثیر خوبی روی روحیه ام دارد.
در میان غذاها کدام خوراک را بیشتر دوست دارید؟
همه غذاها را می خورم و هیچوقت هم ایراد نمی گیرم اما زمانی که دو تیکه گوشت را داخل روغن سرخ کنند و برنج را با آن مخلوط کنند خیلی به من”جانِ مِزِه کِنِه”می چسبد و بودن گوشت برایم مهم نیست اما با روغن داخل آن اندازه یک تابه”لاقِلی” برنج می خورم.
با پای پیاده سفر زیارتی هم رفتید؟
زیارت بارگاه آقا امامزاده عبدالله (ع) بین مردم شهر آمل قدیم و روستاهای اطراف کم از سفربه مشهد مقدس نداشت و حتی نقل بود برای قبولی زیارت حتما باید به زیارت امامزاده مظفر”در مجاورت صحن امامزاده عبدالله” برود و ما هم ” من و مادر و خواهرم و خاله صنم بَر به اتفاق چند نفردیگر از همسایه ها” خیلی سال پیش با پای پیاده از واسکس راه افتادیم و این زمانی بود که فشای داخل بارگاه آقا به اندازه یک قالی بود که دو در بیشتر نداشت. پس از طی چند ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم و با دیدن ما زوار با تعجب پرسیدند که می خواهید بمانید؟ و ما هم با ذوق گفتیم بله قصد پنج روزه داریم که اشاره به جنگل کردند و گفتند اینجا حیوان درنده مثل پلنگ هست که رحم به کسی نمی کند و برای محافظت از حمله احتمالی دو چوب خیلی بزرگ به ما دادند که پشت در بیندازیم.
حرف پایانی
از همه خصوصا جوانان خواهشمندم اخلاق خوب را در زندگی فراموش نکنند خصوصا به پدر و مادرشان احترام زیادی بگذارند و کار به کار دیگران نداشته باشند.

1402/2/17

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود