Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

گفتگوی #صبح_آمل با «اسکندر اسکویی» یکی از تلار داران قدیمی منطقه «عالی کیا سلطان» : نَداشتی پِر و مار وَچوُنه دانه قِرار مِ لینگ چَرم و جِرِب اربابِ مِنزِل کِنار

ظهر بود، وقتی از فضای شلوغ و پر از دغدغه ی شهر دور میشدم نفس هایم بیشتر طعم زندگی می گرفت، جاده ای که با صدای رود و باد بی جان زمستانی خود نمایی می کرد و بوته هایی که شکوفه های کوچکشان نوید رسیدن بهار می دادند. مگر می شود هر روز در میان این طبیعت باشی و طبع شاعرانه ات رهایت کند؟!
به دنبال مردی می روم که نه به مکتب رفته و نه خواندن و نوشتن می داند، اما سینه اش مخزن اشعاریست که خود می سراید، اشعاری که شاید وزن و قافیه اش هم خوانی نداشته باشد اما برای هر گویش و زبانی قابل درک است زیرا همه بر گرفته از طبیعت و زندگی روزمره ی آدمیان است، شعرهایش گوش نواز است و خودش خونگرم و مهربان.
به عالی کیا سلطان رسیدیم و بدون وقفه راهی تلار شدیم، بخاری هیزمی که دودش فضا را پر کرده بود و بوی خوش چای دودی. ظرف برنجی که آماده شده بود و گوشت هایی که قرمه شده در ظرف رویی نگه داری می شد درست مانند همان قدیم به دور از تکنولوژی های دست و پا گیر امروزی. همه چیز زندگیش همانجا بود ساده اما پر برکت و ستودنی.
با حسی غیر قابل وصف منتظر بودم بیشتر بشناسمش، پای صحبت ها و خاطراتش بنشینم، چشم هایم را ببندم و به روزگاران خوش گذشته سفر کنم: اسکندر اسکویی هستم فرزند یحیی چوپان 1330 از توابع «ترین کلا» لیتکوه و زمانی که از مادرم خیرانساء رضوانی متولد شدم، فقط کوه بود و کوه. مازرون ما همین «عالی کیا سلطان بود و ما همینجا زندگی می کردیم و چون با مال ییلاق و قشلاق و دشت و کوه می کردیم و پیاده روی بود و دوش کلوار،
اگر خوانی مِرِه بَوِم شِه ابتدای کار اون موقع سختی روزگار
نَداشتی پِر و مار وَچوُنه دانه قِرار مِ لینگ چَرم و جِرِب اربابِ مِنزِل کِنار .
از ترین کلا به عالی کیا سلطان آمدیم که محل اصلی زندگی ما بود و آن موقع هفتاد کوچ زندگی می کردند و حمام و تکیه و مدرسه هم داشت. الان همه چیزها برای بشر آسان شد و در صورتی که گذشته سخت بود. زمانی بود که در منطقه لیتکوه ما سه نوع کار داشتیم گالشی، چوپانی و چاربیدار. زمانی بود که اگر شخصی خودش مالدار بود یکی را پیش خودش قرار می کرد و قراردادشان هم یکساله بود و شبانه روز هم کار می کردند.
نداشتی پِر و مار وَچُونه دانِه قِرار اَمِه لینگِه چَرمِ جِرِب اربابِ مِنزِل کِنار
اینقدر قِدرَت داشتمی که شَبا روز کِردِمی کار مزد کَم و کِیف داشنی
زمانی بییه که وَچُون بی سواد بَینِه مدرسه نَیه دَر کار برنج شاهک بییه و اَتا قِل بَزوبو پلا بییه شِل اِهار دورانی بییه که کدخدا و پاکار و سرباز کِردِنه فرار
مردمِ وَردِنه بیغار اُون دوره بییه
ما بیغار دوره اینجا زندگی می کردیم و بعد به خشواش می رفتیم و کوه ما خشواش و خودمان اسکویی هستیم.
اولِ بهار اَما شیمی کوه اماره گَنِسه اون گِل و گیاهِ بُو گِلِ سِرخ بییه امه رنگ و رو امه شِغِل بییه گِسفِن و گُو امِه غذا بییه شیر و ماست و کره و گوشت و دُو
با 50 گاو ارباب بودند
زمان ما شغل فقیر و دارا و ندار همه دامداری و چوپانی بود و چشم و هم چشمی نبود و اگر شخصی خودش پنجاه تا گاو داشت ارباب بود و پیش کسانی سالانه قرار می کردند در ماه سه روز به خانه خود می رفتند و در دفتری که پیش ارباب بود یادداشت می شد و همه کارها حساب و کتاب داشت.
شعر
سواد ندارم و از کودکی طبع شعر در من وجود داشت و بدون استاد شعر گفتم. ولی زیاد دنبالش نرفتم و جوانی یک بهاری بود که آمد و رفت و اولین شعر را در جنگل و برای طبیعت گفتم؛
اِسبِه چادر هَلی تِتی بَزوعِه سیو تیکا شِه سِه کِلی بَزوعه
هِنیشتِه دارِ سَر سَرِ غِروب گَلی بَزوعه
گُلِ قرمزِ اَنجیری بَزوعه گَتِ مَمرِز جوکِ رِسی بَزوعه
های برو های نَشو کِنِسو وَلیک شِمِه چَردِه صحرا رِه کِنِه تاریک
گُلِ بهار شِسِه جِهاز هاکِرده وَنوشِه گیسِه ره دراز هاکرده
سیو سَر شاخه گُلِ باز هاکرده
مومن سبزه سَر نماز هاکرده با شِه جان خدا راز و نیاز هاکرده
جِلِ شُوری
زمانی که پیراهن کارگر یا چار بیداری که پیش ارباب قرار بود کثیف می شد برای استحمام و نظافت «جِلِ شوری» ارباب او را به خانه می فرست و می گفت سر سه شب باید بر گردی ما دست تنهاییم اما روزگار دور زد و بهتر و آسان شد از آن جهت که کارگر یا دامدار چهل روز تو هوای سرد زمستان و به خاطر شغلش به خانه اش نمی رفت و در مِنزِل می ماند ولی الان ما با داشتن ماشین و وسیله نقلیه شبها به خانه خود می رویم.
ساده زیستی
حقوق زیاد نبود و مردم هم خرج آنچنانی نداشتند و فکر این نبودند که ساختمانهای شیک درست کنند و عیاشی زندگی کنند بلکه شرایط همه در یک سطح و به صورت مساوی بود.
کَلِچو
خانه های عالی کیا سلطان همه چوبی و معروف به کَلچو بود و از چوب درختان «وِولی، مَلِج و نَمدار» روی سنگ چهار کنج قرار می گرفت و بعد از ساخته شدن خانم ها پِهِن اسب و گِل را با دست ورز داده و ردیف اول خانه می مالیدند«گِل گُویی» و قسمت بالای آن را با گل سفید می زدند و این بیشتر در عید انجام می شد و مثل الان گچکاری نبود.
خواستگاری«زَنِ وَری»
خانواده پسر برای خواستگاری ابتدا خانمی را از طرف خودشان به خانه دختر می فرستادند و او هم می پرسید برای پسر فلانی آمدم آیا راه می شود یا نه و از آنطرف به رابط می گفتند سه روز به ما وقت بدهید و بعد از سه روز دوباره این خانم می رفت و در جوابش می گفتند بله راه باز است و مرسوم این بود که خانواده ها وقتی برای صحبتهای نهایی دور هم می نشستند تا جواب بله«اَرِه» را نمی شنیدند چایی نمی خوردند و بعد گرفتن بله می گفتند خیر است و مبارک که الان شده تبریک.
نُومزِه بازی
دورانی که پسر و دختر بعد از جاری شدن صیغه محرمیت از طرف آخوند یا عاقد با یکدیگر بودند بیشتر برای مشخص شدن تاریخ عروسی و تهیه جهیزیه بود و چه بسا که عروس و داماد هم اصلا همدیگر را نمی دیدند و بعد عروسی هم خانم موقعیت همسرش را «دار و نداری، همکاری، همیاری» درک و تحمل می کرد. الان به گونه ای دیگر و برای شناخت و پسندیدن عروس و داماد است و در واقع انتخابها از این به بعد شروع می شود که ازدواج بکنند یا نه.
مهریه
دوره من مهریه ده هزار تومان بود و زمان عروسی پنج شب خیاط سر در منزل داماد می ماند و مردم سه شب « خیاط سَر، حنابندان و عروسی» دعوت بودند و هر کدام از عروس را روی اسب سوار می کردند و داماد سیبی را به طرف عروس می انداخت و بقیه هم دست می زدند و هلهله سر می دادند و می گفتند« بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بادا».
خیاط سر
عروس برای تمام اعضای خانواده داماد بایستی لباس آنهم به صورت پارچه می خرید و خیاط سر هم در منزل داماد برای همه لباس می دوخت و برای پدر شوهر داخل بقچه پیراهن، کت و سر شلوار از پشم گوسفند«چوغار یا پنج شلوار، جوراب، زیر پیراهن، پیراهن و یا ژاکت و برای مادر شوهر چادر و شلوار کوتاه«معروف به تَنگِه تامون، که قدش بیست سانت بود» و در عروسی ها برای سِما از آن استفاده می کردند که الان به آن رقص می گویند می آورد. کت چوغار از پشم گوسفند بافته می شد و نرم کت هم معروف به قُبا بود.
گالش و چوپان
پدرم چوپان بود و گوسفند داشت و من گاو داشتم و فرق بین گالش و چوپان هم در مراقبت و نگهداری از گاو و گوسفند بود.
ارباب و مِزدگیر
دِمِسِه پِه، مِنزِلِ په، مختاباد داشتیم که فرمانده همه بود و مختاباد هم یک نماینده با نام کِرکِ مُختاباد کنار تلار یک مکان سه در چهار متری با درب مخصوص داشت که شیرهای دوشیده شده را پس از عمل آوردن «ماست و کره و پنیر» در آنجا نگهداری می کردند و مورد امین همه بود و زمانی که می خواستند به منزل ارباب بروند ماست و سَرشیر و روغن را برای او می بردند.
رسومات ما از ارباب و مِزد گیر سلسله مراتبی داشت به این صورت که ارباب یک مختاباد برای خودش می گرفت و کل اختیار را به این یک نفر می داد و مختاباد هم شخص دیگری را نماینده خودش می کرد تا در بود او به عنوان«کِرکِ مختاباد» و در نبودش همه کاره بود و چهار کارگر معروف به گالش، دِمِسِه په، مِنزِلِ په و فِرامِه گالش را سرپرستی و کارها را بین شان تقسیم می کرد.
کِرکِ مختاباد
وظیفه کِرکِ مختاباد به عنوان نماینده مختاباد و در نبودش مربوط به کار مِنزِل، خرج مِنزِل و نگهداری از مرتع ها و سامون می شد و باید صحیح و سالم و با حفظ امانت داری تحویل می داد.
دِمِس
گوساله را دِمِس می گفتند و گالش زمستانها به خاطر کوتاهی روز صبح زود باید آنها را به صحرا می برد و دو ساعت مانده به غروب آفتاب بر می گرداند و بهار هم زودتر می آورد و زمستانها هم دیرتر گاوها را از جنگل می آوردند و داخل تلار و وسط مِنزِلِ دِمِس را آتش می کردند و شبی دو یا سه بار بیدار می شدند تا خاموش نشود.
دیما
راهی کردن گاو در قسمتهای مختلف جنگل یا مراتع را دیما می گویند و ما طرف منگل، تیسکایی، وسیه کِش و بِهِک می فرستیم.
صدای گاو
صدای همزمان چند گاو با هم حکایت از حمله جانور به مرتع یا دام را داشت و وقتی حیوان درنده یک گاو را می گرفت گاوهای دیگر برای کمک هجوم می آورند و به زبان محلی«قِره مَعُو» می کردند و مرسوم به«بَرم» می باشد و گالش متوجه و به سراغش می رفت و درنده را دنبال می کرد و این فقط در مورد گاوهای سنتی محلی صدق می کرد و در حال حاضر هم وجود دارد.
دارواش
قدیما برای نگهداری از گاوها حداقل از چند نفر گالش استفاده می کردند و یکی از کارها تهیه غذای دام بود که بعضی مواقع به صورت علوفه خشک استفاده می شد و در زمان دیگر مالدار برگ درختان صد سال به بالا را جمع و به صورت تازه به آنها می دهند و آن معروف به وَرگُو واش می باشد.
کَمِل
روزهای سختی چون زمستان و سرمای سوزناک آن را هم در پیش داریم که هیچ کاری نمی شود انجام داد آنجاست که از کاه خشک شده برنج«کَمِل» را به صورت بسته های دستگاهی آماده شده و هر بسته ای هزار و دویست تومان می خریم و در مکانی قرار و روی آن را نایلون می گذاریم تا در صورت بارندگی خیس نشود.
سبوس گندم، چغندر و مغزه هم در غذای گاوها استفاده می شود و یک نکته اینکه به گاوهای زایش تازه زایمان کرده غذا می دهیم.
جُونیکا
به گاو نَر جُونیکا می گفتند و شاعر در این زمینه می گوید
ستاره آسِمون چه خِشه رُوجا دَبوشِه گالِشِ تِلار وِنِه گُوگزا دَبوشه
گُودِله وِنِه جُونیکا دَبُوشه گُوگِسه وِنه گُویِ وَنگِ وا دَبُوشه
گالش وِنِه شه گُوی هِوا دَوُشه
گُو که شُونِه جَنگِل چَینه وِنه زَنگِ تالِ صدا دَووشه
زِمِسوُن وَرفُ و وارِش مِر بَروُشتِه بُونه ویشه وَنوُشه بُو رِه بِشنُوسنه
بَدیمه بهار بِموُعه اِسا که بِهار بِموعه کمتر از زِمِسوُنِ کار بِموُعه
و در واقع با آمدن بهار گالش راحت می کرد
زِمِسوُن وَرفُ و وارِش مِر بَروُشتِه مه پاپِلی مَنگُورِه گالِش بَدوُشتِه
مِه تِلارِ پیش مِه گُو وِسِه ره جَنگَلبانی قلم دِکاشتِه
مِ گُو رِه که جنگل دَر بَکِردِه غَمه غِصِه مِرِه بَکُوشتِه
مالداری
عمری گالشی و مالداری کردم و هیچ نگرانی نداشتم و اگر هم چیزی بود فردا صبح که گوساله ام به دنیا می آمد و من او را می دیدم خوشحال می شدم و این مرسوم مالداری است.
یک عِمری گالشی هاکِنِه مالداری هاکِردمه
خَلِه خِشی هاکِردمِه هیچی نگرانی ناشتِمه اگِه نِگرانی داشتِبوم امَشِو که مِه گُو گُوگزا بَکِرد بو صِواحی که مِن وِرِه بدیبُوم خِشحال بیمه
گالش
دایی حبیبم گالش ارباب حاج سید لطف الله شوندشتی بود و مرا هم پیش او برد و بعد اینکه قبولم کرد نزد خودش در منزِل برد و وظیفه ام این بود که اگر کسی در نبود گالش به تِلار می آمد و می خواست چیزی ببرد مانعش می شدم و تا دو یا سه سال مِنزِل نشین بودم و بعد آن دو سال دِمِسِه پِه یعنی دو کاره گالش بودم پس از این گالش شدم و مختاباد به ما دستور می داد که پی چه کاری بروم و اینکه گاو فلان ارباب وارد ملک ما نشود و کسی به حریم سامان ما تجاوز نکند و همه حواسم به تلار و مال باشد. شانزده سالم بود که به سِمَتِ گالش رسیدم و در 25 سالگی مختاباد شدم و امتحانم را خوب پس دادم و دویست گاو داشتم.
ساعت کار
حرف از صبح نبود و حکایت شب و روز یکسره و بدون استراحت کار کردن بود و اینکه سه مرتبه در شب باید داخل دِمِسِ کنار را آتش روشن می کردیم تا سرما آنها را از پا در نیاورد.
جانور
مالدارها از گفتن نام «وِرک، پلنگ و اَش» حراس داشتند و حتی به زبان هم نمی آوردند چون اگر به مال می زدند و یکی را می کشتند نمی خوردند و فقط زبان بسته ها را تلف می کردند از اینرو از درنده به نام جانور نام می بردند.
30 سال خودم مالدارم
به صورت شخصی و از دوره انقلاب تا الان 30 سالی می شود که خودم مالدارم و داخل جنگل و در تلار گاوداری می کنم .
ییلاق قشلاق
زمستانها به عالی کیا سلطان«مازرون» می آمدیم و بهار ماه هم به کوه می رفتیم و در اطراف خشواش حدود یک ماه می ماندیم و بعد از آن به لار می رفتیم و پنجاه روز آنجا می ماندیم و برای هر 100 گاو پنج گالش داشتیم و با دو برابر شدن تعداد گاوها گالشها هم دو برابر می شد.
مال مریض نمی شد
گذشته ها مثل الان به کشور خارج رفت و آمد نمی کردند تا ویروسها از طرق مختلف انتقال پیدا کند و مریضی مثل تب برفکی و … نبود و مریضی در حد سیاه زخم معروف به «شارِیِن» بود.
ناخِشی
بیماری طاعون معروف به ناخِشی بود و اگر به دام می افتاد همه گاو و گوسفند تلف می شدند و از این کلمه برای نفرین کردن استفاده می کردند. برای پیشگیری نذر می کردند ده روز محرم شیر گاوها را گالش بدوشد و مختاباد آن را به تکایا و مساجد بدهد و چون اعتقادات قوی و ایمان مردم خالصانه بود قبول می شد.
این روزگار ریایی بَیِه اَمِه کار دِروغُ و حِقِه بازی بَیِه
برای درآمد یک لقمه روزی بَیِه جانِ خِدا اَمه جا ناراضی بَیِه
خداوند تو دفتر سرنوشت هر کسی همزمان با تولدش روزی اش را تعیین کرده و انسان هم موظف است با صداقت و بدون دروغ و دغل یک لقمه نان حلال بدست بیاورد.
همسایه کاسه
از قدیم همسایه کاسه میان گالش و چوپان رسم بود و هر کسی به مِنزِل«تلار یا محل نگهداری دام» بیاید و لبنیات بخواهد در صورت شایستگی و شخصیت او حتما در اختیارش قرار می دهیم و یا وقتی بهار به کوه می رویم برای همسایه ها به نام همسایه کاسه شیر و ماست می فرستیم.
زایمان گاو
مدت بارداری گاو ماده، نه ماه و نه روز و نه ساعت است و اگر تِشکِ گُوگزا«گوساله نر» باشد زمانش بیشتر می شود و گالش صحرایی از حالت شکم گاو ماده و زمانی که روی زمین خوابیده و می خواهد بلند شود و از روش راه رفتنش در صحرا به جنسیت گوساله و حتی چند قُل بودنش پی می برد و این بستگی به تجربه دارد و کار هر کسی نیست. زمان زایمان را از تیر گرفتن کاله«پستان» و پایین آمدن کَپِل رَگ گاو تشخیص می دهند و گالش تماما حواسش به گاو هست و زمانیکه گوساله به دنیا آمد زنگ به صدا در می آید و گاو مادر، گوساله را با لیس زدن خشک می کند و در همان لحظه گالش به سراغش می رود و سر اَنگل را می زند و شیر اول«ماکه» را می ریزد تا گوساله از آن نخورد. در زایمان گالش فقط نقش یک کمک کننده را دارد که هنگام سختی دست به شکم گاو می برد و می چرخاند.
شیر جنگلی و صنعتی
گاوهای محلی و جنگلی بیشتر از علف تازه و برگ درختان جنگلی تغذیه و از آب سرد چشمه می نوشند و همین باعث چربی بیشتر شیرشان می شود.
مالدار و دامدار
یک مالدار گاو خود را ییلاق قشلاق می کند ولی دام های یک دامدار همیشه در آخُر یا طویله نگهداری می شود و این گاوها اصلا رنگ آفتاب را به خود نمی بینند و در بعضی وقتها چون نور کافی به گوساله ها نمی رسد کور می شوند.
چرای دام
صحرا بردن دام بستگی به شرایط آب و هوایی دارد و ابتدا ساعت هفت گاوها را «وَر» می دهیم و با گفتن «کِرِس کِرِس» راهی شان می کنیم و اگر گوساله شیر مادرش را کم خورده باشد گاو ماده پشت سرش را نگاه و صدا «وَنگ» می کند و این به معنی شکایتش هست.
شیردوشی
دور گردن گوساله را کشت می بندیم و در سمت راست بینی«مافور» گاو قرار می دهیم و می دوشیم و نمی گذاریم گوساله شیر را بخورد و گاو مادر هم وقت راهی شدن به صحرا صدا می کند و از ما طلبکار می شود که چرا نگذاشتیم بچه اش شیر بخورد. یک موضوع مهم اینکه تا زمانیکه گوساله غذا خور نشد از شیر مادر تغذیه می کند که حدود یک ماه طول می کشد.
گاو گوشتی
یک گاو نر یکسال طول می کشد تا گوشتی و روانه بازار شود و فروش آن هم بستگی به وزن و لاشه مال دارد و یک گوشت تازه و سالم هم رنگش کمی قرمز ولی مهم تر کیفیتش می باشد که نسل گاوهای محلی بهتر است.
گِرِماست
برنج را از قبل می پزیم و کناری می گذاریم تا سرد شود. سپس آن را داخل«لاک» تشت چوبی می ریزیم سپس شیر تازه دوشیده شده را به اندازه لازم درون آن می ریزیم و هم می زنیم و مقداری ماست را هم اضافه می کنیم و بعد همه مواد را با قاشق چوبی«کِترا» خوب مخلوط می کنیم.
تِلِم زنی
موقع فصل بهار که شیر گاو زیاد است ماست را جمع و تِلِم می زنیم. شرایط آب و هوایی در ” تِلِم زنی ” تاثیر مستقیم دارد و باید در هر شرایط آب و هوایی شیوه خاص خودش را به کار برد. در طول مدت” تِلِم زنی ” که معمولا تا یک ساعت و نیم طول می کشد، با توجه به شرایط ماست باید آب گرم به آن بطور متناوب اضافه شود و البته هر چقدر ماست سردتر باشد به همان میزان نیاز به آب گرم و ولرم دارد بدین صورت که برای گرفتن کره حیوانی و دوغ با دسته تلم آهسته آهسته از بالا به پایین ماست را هم می زنند. زمانی که صدای تلم تغییر کرد و دور و بر دسته، تکه های ریز کره چسبید هم زدن ماست به پایان می رسد.کره ها را از تلم بیرون آورده معمولا به شکل توپ گرد می کنند. مایعی که بعد از کره در تلم می ماند دوغ است. دوغ را بعد از اندکی جوشاندن در کیسه دوغ می ریزند و روی دونپار (سازه چوبی برای گذاشتن دوکیسه روی آن) می گذارند تا آب آن رفته و بعد از مدت سه روز کشک تهیه شود.
مزد حمام لِنگِه په
یک حمامی پاک و مورد امین مردم بود و در واقع از مال و ناموس شان محافظت می کرد و از آنجائیکه گذشته ها افراد لباس خود را داخل سارق (بقچه» و در گوشه ای از رختکن قرار می دادند و این وظیفه حمامی بود که مواظب کسانی باشد که به آنجا رفت و آمد می کردند. حمام از قدیم تا حالا در منطقه عالی کیا سلطان خزانه ای و به صورت عمومی بوده و طبق قرارداد «لِنگِ په» یعنی از هفت سالگی از افراد برای شش ماه مزد می گرفتند و حمامی ما هم مرحوم یوسف ملکشاه و بعد آن خلیل ملکشاه بود که ایشان هم فوت کردند.
خرج وار
چون فاصله تلار تا شهر زیاد است و بخاطر مشغله های فراوان در امور رسیدگی به گاوها، هنگام رفت و آمدهای خود برنج و دیگر مایحتاج ضروری را با خودمان می آوریم و از آنجائیکه یخچال نداریم گوشت را در چربی خود گاو سرخ و در کاسه ای می ریزیم و درش را می گذاریم و به مرور از آن استفاده می کنیم. هیچوقت مرغ ماشینی نمی خورم و معمولا گوشت گاو را از چوبداری که آن را برای قصابی می برد می خرم.
خِشکه مِج
افرادی که لباس شیک می پوشیدند و به هر کاری دست نمی زدند را خِشکِه مِج می گفتند و مختاباد هم از همان دسته بودند.

فشار زندگی ما رِه رو بَیِه کوییه کوه بوردن دِرو بَیه
یخچال اَمه سرچشمه اُو بَیِه اُون کولر دیواری اَمِه هوای کوه بَیِه
سبزِ کِنِس اَمِه رنگ و رو بَیه عینک دودی اَمه چِشِ سُو بَیه
اَمِه خِرد و خِراک قرص و دارو بَیه چند جُور مریضی اَماره رُو بَیِه
کَرِ کَریزَک داشتمه دِتا خال مِه سَرِ می بَیِه قِشَنگِ هِیکَل داشنِه الان هِیکَل مِه وِلو بَیِه
پیاده رَوی و دوش کِلوار سیصد کیلومتر راه ره طی کنه هیچی اِبا ناشنِه الان دِتا قدم خوامه بوُرم مه پِه بی روح بَیه.
قشنگِ خِنه دارمی کو وِنه دِلِه سوُ نَیِه الان اما حِساب کِمی کو اَتا جمعه شو بَیه فاته خوُنی اَمارِه رو بَیه
آرامِ زندگی داشنی چِشم و هم چِشمی ناشنی الان چشم و هم چِشمی باعث بَیِه حسودی باعث بَیه اَمه خِنه چو به چو بَیِه
دوشیدن گاو
هنگام دوشیدن گاو فقط صلوات می دهیم و گذشته ها گالش برای آوردن دام از صحرا لیلی جان و ترانه های شاد می خواندند و بعضی ها هم این اشعار را زمزمه می کردند؛
سِیو زِمِستونِ بهار هاکِنم شِ فِرامِه گو رِه گوکِ مار هاکِنم
کِرَک زنجیر دارِه پَروار هاکِنِم خرجِ زِمسونه کنار هاکِنِم
اَی بِمو بهار چَردِه بَزو دار دشت و صحرا بَوین بَیه لاله زار
بُورِم بازار هایرِم شه اسبِ اُسار مِخِ روسی هایرِم با وِنه چِهار نال
شِه گویِ سَر رِه دَکِنِم زنگِ تال گو رِه راه بَدِما بُورِم سمت لار
آدِم رایی هاکِنِه اَشون پیش مه همکار کِرِه بَییرِم شه همکار اُون مرد حِلال
بورِم شو مِنزِل بَیرِم بار شِه گوگزای سِه هاکنم کِرِس خال
پِرِزِمارِسَر بَزِنِم مار مار مَلجِ جورِه هاکِنم پِربار
سنگ بَروشته اوُرِه چایی هاکِنِم بار بَخِرِم این چایی رِه یاد بیارَم شِه قَدیمون کار
جانِ قَدیمون شِمه حال و کار قِربون من شِمه قول و قرار قِربون
شِمه غیرت و شِمه صفت قربون شِمِه زندگی ناشته رتِ و بَتِ قِربون
دیوار و دروازه مشاع
قدیما دیوار و دروازه نبود و به صورت مشاع از حیاط یکدیگر استفاده می کردند و فقط مرتع مالدارها مشخص بود.
حلال و حرام
حرف روزگار ره گوش نَکِن شه غیرتو شه صفت و اصالت رِه فراموش نَکِن
سفرِه حضرت علی چهار گوش داینه وِره یک گوش نَکِن
حق ما شیعه رِه روعِه وِرِه پِشت نَکِن عَجول و عجله نباش
هیچموقع شِیطونِ فَلِه نباش مَستی بیهوده نباش خط یگانه دَواش.
قدمت تلار
بیست سالی می شود که از چوب درختان حیاطم دو روزه این تلار را ساختم و خوشبختانه در مقابل سرما و برف و بورانهای سنگین مقاوم است. داخلش را با گلیم های قدیمی فرش کردم تا نم و رطوبت را بگیرد و با آتش بخاری هیزمی که همیشه روشن است خودمان را گرم می کنیم .
اشعار
اَونِما بهار نم نم وارِش وِ دارو با زمین رِه دِنه نِواجِش سیو تیکا کِنِه رز رزِ خُونِش زینت جنگل این هَسه که چَپُون دواشه و گالِش عمو گالِش مِن ته های های قِربون
صِبو غِروب ته گِووِسهِ تِه وَنگ و وای قِربُون
همکار
قدیما که تلفن و اینترنت نبود و سه مالدار در یکجا بودند و هر کدام که برای جِل شوری به خانه می رفتند از احوالات دیگر گالش ها اطلاع و پیغام پسغام می کردند و به این صورت خبر سلامتی خانواده ها را به یکدیگر می دادند.
مسئولیت احساس داشت
کار للهی و برای رضای قربه الی الله بود و مسئولیت ها احساس داشت و کسی یکدیگر را فریب نمی داد.
سگ گله
سگها مسئولیت پاسبانی از گله و تلار از دست درندگان را بر عهده داشتند و اگر رمال«دزد» به گله می زد با پارس کردن مالدار را با خبر می کرد و در یک کلام سگ امنیت خفاست و اگر کسی حتی پنهانی قصد سرک کشیدن و اطلاع از وضعیت تلار را داشت با بو کردن متوجه می شد. انواع سگها عبارتند از «کِلاج، شِر، پلنگ، نهنگ، زَبِر، بَیدار، گوشار سگی که یک گوشش نبود، هوشار بسیار باهوش و زیرک بود و با وجود او هیچ پرنده و جنبنده ای نمی توانست عبور کند که شاعر می گوید؛
ده تا ادم شمشیر زَن یک سگ تَک زَن
زمزمه وقت دوشیدن
گالشی که خیلی داش مشتی هست و عشق و مستی دارد زمزمه می کند و من هم زمانی که گاوها در صحرا در حال چرا هستند اشعار خودم را زمزمه می کنم و بعضی مالها عاشق صدای صاحب خودشان هستند.
شناسنامه
گاوهای تلار من اسم های خاصی دارند که هر کدام را به آن نام صدا می زنم«رَشناز، زَرگو، زَرناز، صدتا، سیمار، کمرته، هورناز، شِروک، کمردون،» و زمانی گاو لذت می برد که گالش حواسش به او باشد.
اصلحه
سلاحی که در تلار برای دفاع از خودمان به همراه داریم تور و داس می باشد و چوب را معمولا از درخت کِنِس می گیریم که بسیار محکم و مقاوم می باشد.
سخنی با جوانان
اصالت خودشان را از دست ندهند دروغ نگویند و اهل ایمان باشند و تفرقه انداز نباشند و دیوار مردم را دیوار خودشان بدانند و حلال و حرام را از هم تشخیص بدهند.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه , بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود