Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

گزارش اختصاصی صبح آمل از هنرمندان نابینای کانون نابینایان شهرستان آمل: مسئولان از دیدن روشندلان نابینا شدند

با دلخوری به خدا گفتم در آرزوهایم را قفل کردی و کلید را هم پیش خودت نگه داشتی ولی فهمیدم دنبال واژه هایی نباشم که کلمات فریبم می دهند وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه می رود چرا که گاهی خداوند درها را قفل می کند و پنجره ها را می بندد خوب است فکر کنیم طوفانی در راه است و خدا نمی خواهد آسیبی به ما برسد آری چه سخت و چه دشوار و چه غمناک نشنیدن صداها و ندیدن تصویر قابل تصور آنهایی که دوست شان داریم اما لبخند می زنیم که گویا ندیدن و نشنیدن را پذیرفته ایم نابینایی یک تفاوت است و تمامی تفاوت ها می توانند خوب و بد باشند. این افراد هستند که با توجه به ویژگی های اخلاقی و اجتماعی آن را رنگ سیاه یا سپید و سبز و غیره می زنند..آری این حرف دل آنهایی است که به جرم ندیدن محکومند ولی با تمام توان ناامیدی را شرمنده خود کردند و مردانه زندگی می کنند که صبوری و هنر خوب زندگی کردنشان صبح آمل را بر آن داشت تا در قالب گزارشی خواندنی سراغ بچه های هنرمند کانون نابینایان شهرستان آمل برویم.راه کانون را در پیش می گیرم وارد کوچه ای از خیابان فجر شهرستان آمل می شوم خانه ای با چند پله که بالا رفتنش کمی مشکل است. با خودم کلنجار می روم که چگونه حضورم را اعلام کنم. فضا برایم سنگین بود چند نفر نابینا روبه روی من نشسته اند و گوش تیز کردند تا صحبت کنم و بفهمند که برای چه به اینجا آمدم.دو پسر نابینا کنارم نشستند و در گوش حرف می زنند. گاهی با هم می خندند و گاهی هم به اطراف نگاه می کنند. پسرانی 21 و 28 ساله هم به فاصله یک صندلی کنارم نشستند و با اینکه جایی را نمی بینند ولی احساس می کنم تمام حرکات مرا زیر نظر دارند. معذب شدم و خودم را جمع و جور کردم و توضییح می دهم که خبرنگار روزنامه ام و برای تهیه گزارش آمدم. حرفم تمام نشده بود که خود را صادق 21 ساله از گنبد کابوس معرفی می کند که از سن 17 سالگی به علت بیماری نابینا و دچار افسردگی شد و الان هم مشغول فعالیت های هنری چون صنایع دستی است. می گوید؛ قبلا و زمانی که می دیدم با پدرم سر زمین های کشاورزی کار می کردم و وقتی نابینا شدم دیگر نتوانستم ادامه دهم.
خانواده باور نمی کردند
بعد اینکه نابینا شدم خانواده تحت هیچ شرایطی باورشان نمی شد و نمی توانستند درک کنند که دیگر پسرشان نمی تواند ببیند که این موضوع برای خودم هم سخت بود و از طرفی فاصله خانه ما تا شهر 30 کیلومتر بود و من بودم و پدر و مادر پیرم اما صدای من به هیچ جا نرسید. یک سال است که برای اینکه بتوانم راحت زندگی کنم به آمل آمدم.
آمدنم به آمل حالم را خوب کرد
درست است بخاطر دوری از پدر و مادر دلم برایشان تنگ می شود ولی خیلی پیشرفتها در کنار آن نصیبم شد که یکی از آنها آشنایی با میثم قربانی مدیرعامل کانون بود و همچنین آموزش و فراگیری هنر گره بافی است که با آن مشغول شدم و اوقاتم به بطالت نمی گذرد یادم نمی رود روزی که به این مرکز آمدم 4 نفر همراهم بودند که بعدا با آژانس رفت و آمد کردم و الانم خودم از مسافت بسیار دور با ماشینهای خطی جابجا می شوم.
مشکل افتتاح حساب افراد نابینا
وی در این مورد می گوید؛ درحال حاضر افراد نابینا نمی‌توانند به صورت مستقل یک حساب بانکی افتتاح کنند و برای این کار باید فرد امینی را از سوی دادگستری به بانک معرفی کنند که دادگستری هم برای نابینایان امین معرفی نمی‌کند و می‌گوید تنها افراد دیوانه نیازمند امین هستند. همچنین من نابینا نمی‌توام کارت عابربانک مستقل داشته باشم. اگر به فکر نابینایان هستند که مبادا در زمان برداشت کسی پول آنها را بردارد چرا عابربانکی ویژه نابینایان راه اندازی نمی‌کنند؟ خودم چند وقت پیش به یکی از بانکهای آمل برای افتتاح حساب مراجعه کردم که با رفتاری بد که در شانیت آنها نبود از این کار سر باز زدند. سوال اینجاست چرا بانک‌ها همیشه خود را امین مردم معرفی می‌کنند، ولی حاضر نیستند خود امین نابینایان شوند. پیشنهاد می‌کنم شعبه‌ای ویژه نابینایان افتتاح شود و خود متصدیان شعبه به عنوان امین کارهای بانکی نابینایان را انجام دهند.
احمدرضا نوری 16 ساله و دانش آموز سال اول دبیرستان که نزدیک به یکسال است در رشته ورزشی گلبال فعالیت می کند. قبلا مشکلی نداشت و مثل همه آدمها می دید ولی از دو سال پیش بر اثر ضربه سنگین به چشمش نیمه بینا شد و با یک چشم می بیند.
وی که در آن جمع عصای دست دوستان روشندل است می گوید؛ قبول کم بینایی انهم در سن 14 سالگی مرا افسرده کرد و بخاطر همین از خانه بیرون نمی رفتم و زندگی هر روز برایم جهنمی بود که فقط می خواستم از شرش راحت شوم.
ورود به دنیای تازه
آشنایی با کانون نابینایان و ورود به آن و همکلامی با افراد نابینا دیدم را نسبت به زندگی تغییر و اعتماد به نفسم بالا رفت و فهمیدم که باید جنگید و شرایط را به دلخواه خودم تغییر دهم.
مربیان
برای رهایی از افسردگی و زندگی بهتر وارد فعالیت های ورزشی شدم و رشته گلبال را زیر نظر مربیان ارزشمندی چون آقایان محمودی و آهنگری شروع کردم و در حال حاضر انتخابی تیم هندبال مازندرانم و در حال آماده شدن برای حضور در مسابقات کشوری می باشیم.
احمدرضا خانواده را عامل موفقیت خود دانست و گفت، خانواده نقش بسزایی در خودباوری فرد معلول دارند چرا که اگر آنها و حمایت شان نباشد به هیچ وجه نمی شود بیماری و پیامدهای پس از آن را در طول سالیان متمادی تحمل کرد و متقاعد نمی شوی و در یک کلمه روحیه خانواده ها خیلی تاثیر دارد.
مسئولین نباید ما را به جرم ندیدن نادیده بگیرند
ربابه زارع کارشناس حقوق نیز به جمع ما اضافه شد و گفت؛ در سالهای نه چندان دور مدیر عامل کانون نابینایان استان مازندران بودم و در حال حاضر به عنوان مدرس خط بریل در کانون نابینایان مشغول آموزش به عزیزان علاقمند می باشم. من خودم یک نابینا هستم و درک می‌کنم که یک فرد نابینا با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کند.یک نابینا برای رفت و آمد حتما نیاز به فرد دوم دارد. نیاز به وسیله نقلیه مناسب برای جابه‌جایی دارد اما در سطح شهر اتوبوس‌های استاندارد مناسب ویژه معلولین و نابینایان وجود ندارد.
وی می گوید؛ متاسفانه انجمن نابینایان آمل مکان ثابتی در اختیار ندارد و به همین علت هر سال مجبور به جابه‌جایی هستیم که این مساله مشکلات زیادی را برای اعضای انجمن ایجاد می‌کند. درصورتی که اگر مکانی ثابت داشته باشیم تمرکز و توان انجمن هم صرف رسیدگی به اعضا و برگزاری کلاس‌های آموزشی می‌شود.”
به گفته وی نبود مکان مناسب برای کانون، مسئله ایاب و ذهاب و نبود وسیله نقلیه برای جابه‌جایی نابینایان و بیکاری از جمله مشکلات نابینایان شهرستان آمل است.
وی می گوید یکی از مشکلات اساسی نابینایان، مسئله بیکاری آنان است، بسیاری از نابینایان تحصیل کرده‌اند اما در بحث اشتغال در سطح شهر از آنها استفاده نمی‌شود حتی مکانی مناسب برای آموزش حرفه مناسب و ارائه کارهایشان برای فروش وجود ندارد.
ادارات موظف هستند 3 درصد از جذب نیروهایشان از معلولان باشد اما در ادارات و سازمان‌های شهرستان آمل تعدادجذب نیروهای معلول به ویژه نابینایان به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد.
خانم زارع که بسیار شوخ طبع و بلد است چگونه با کلمات بازی کند در مورد ازدواجش می گوید؛ از طریق شوهر یکی از دوستان مشترک مان که با همسرم رفاقت خوبی داشت به ایشان معرفی شدم. از آنجائیکه قبلا توانایی ام را به خانواده ام ثابت کرده بودم به من ایمان داشتند و از این لحاظ مشکلی نداشتند و می دانستند که نابینایی ناتوانی نیست ولی بخاطر تنهایی ام در یک شهر غریب و دور از خودشان ناراحت بودند که بعد ازدواج خدا را شکر مشکل خاصی نداشتیم و هر دو خانواده در کنارمان هستند.
همسرم اراده دارد
بخاطر نابینایی مان نشد که تا به حال به مشکلی برخورد کنیم چون همسرم اراده قوی دارد. هم به مهمانی می رویم و هم میهمان به خانه مان می آید و تمام کارها خصوصا آشپزی را خودم انجام می دهم و برای این منظور عضو کانالهای آشپزی هستم و با بچه های نابینای کل کشور در شبکه های اجتماعی گروه آشپزی تشکیل دادیم و روش های آشپزی برای روشندلان مثل سرخ کردن مرغ و بادمجان و انواع غذاها را آموزش و این تجارب را به یکدیگر انتقال می دهیم.
لِمِ آشپزی
خانم زارع سرش را بر می گرداند و در جواب سوالم که آشپزیت چطور است می گوید؛ آشپزی ما قلق خودش را دارد و یاد دادنی نیست بلکه با تمرین به دست می آید و کار کردن برای من نابینا سخت تر و شاید زمان بیشتری هم ببرد ولی سعی می کنم حتی الامکان کارم را درست انجام بدهم. روش سرخ کردن بادمجان به این صورت است که وقتی بادمجانها را در تابه چیدم با قاشق لمس و ردیف می کنم و تایمی را برای خودم مشخص و شعله اش را هم تنظیم می کنم و بعد آن با نوک قاشق گوشه های بادمجان را از ته لمس می کنم و از حالت زبری گوشه های آن متوجه می شوم که سرخ شده و پشت و رو می کنم.
نبود فرهنگ برخورد با نابینا
مشکلات زیادی در جامعه داریم که علت آن هم نبود فرهنگ برخورد با نابیناست. جامعه بسیاری از توانایی های ما بچه های نابینا خصوصا خانم ها را دست کم گرفته و زنمانی که ما را در خیایان با عصای سفید می بیند اولین چیزی که به ذهنشان می رسد ناتوانی مایت و این را در نظر نمی گیرند که رفت و آمد در شهر شلوغ تنها با کمک عصا خودش توانایی بزرگی است.
بهزیستی با توجه به طیف وسیعی از معلولین خدمات گسترده ای را به آنها ارائه می کند ولی این کافی نیست و به همین دلیل نارضایتی بسیاری را به همراه دارد که گاها موجب دلسردی می شود. برای مثال شوهر من قبلا سنگ کار بود و در حال حاضر هم نابینا و هم بیکار است و بخاطر تامین هزینه های زندگی سه نفره مان مجبور است پیش دوستان و همکاران سابقش برود و رفاقتی با او کار کنند و همسرم هم نتواند خیلی از کارها را انجام دهد و به صورت روز مزد به او حقوق می دهند و شبها هم با تمام خستگی و برای اینکه دخل و خرج مان جور در نمی آید گره بافی می کند با همه این تفاصیر دولت بهزیستی نه به ما مستمری می دهد و نه کمکی می کند.
روز جهانی عصای سفید
15 اکتبر برابر با 23 مهرماه روز جهانی عصای سفید و در واقع گرامیداشت آن روز می باشد که در قبالش باید یکسری تسهیلات به نابینایان داده شود ولی فقط با یک جشن و نمایش هنرهای بچه ها همه چیز تمام می شود و می رود تا روز عصای سفید سال آینده و طی این یکسال هیچ توجهی به بچه های ما نمی شود. بعد می آیند در رسانه ها می گویند وضعیت نابینایان نسبت به گذشته بهتر شده ولی نمی گویند شوهرم با چشمان نابینایش خودش به بازار می رود و چوب می خرد و به دوش می گذارد و با عصای سفید در دستش به نجاری می برد، دوباره به خانه می آورد و در حیاط می نشیند و چون نمی تواند متر بخواند ولی با انگشتانش اندازه می گیرد و چوبها را می برد و گره چینی را درست می کند و می فروشد تا نان حلالی سر سفره خانه بیاورد.
دو سال ازدواج کردم ولی با اینکه درخواست دادم هنوز کمک جهیزیه شامل حال من نشد و در جواب می گویند هنوز تو نوبتی سوالم این است چند نفر مگر در طول سال ازدواج می کنند که هر سری می گویند پشت نوبت هستی.
شهین تفسیده هم در اتاق حضور دارد. کم‌بینا است و حافظ 11 جزء قرآن کریم دوران کودکی تا حدودی نور را می‌دید و پزشک‌ها می‌گفتند به مرور زمان بینایی ات را از دست می دهی که بیماری دیابت از سال 79 شروع و 80 پلک هایش دچار مشکل و بعد از جراحی کم کم ضعیف شد و در رشته تجربی دیپلم گرفت و در حالی که در کنکور سراسری قبول شده بود ولی بخاطر چشمش نتوانست وارد دانشگاه شود.
حفظ قرآن
از بچگی عاشق خواندن قرآن بودم و مادرم همیشه تشویقم می کرد و بعد از فوتش سختم بود که سر مزارش قران تلاوت نکنم بخاطر همین به فکر حفظ افتادم که حداقل وقتی سر خاک می روم چیزی برای عرضه کردن داشته باشم تا اینکه توانستم با توکل به خدا و تمرین و پشتکار خودم 11 جزء قرآن را حفظ کنم.
باید با وضعیت کنار آمد
هر انسانی و خصوصا ما روشندلان باید با وضعیت مان کنار بیاییم چون نمی شود هر روز جنگید که در آن صورت فقط به خودش ضربه می زند و نمی تواند چیزی را عوض کند پس باید از زندگی بهره لازم را ببریم و ساعت های عمرمان را بیهوده هدر ندهیم و حرکت رو به جلو داشته باشیم و در لحظه قرار نگیریم.
قانون را که تصویب کرده
او ادامه می‌دهد بحث اشتغال یکی از مهمترین مشکلاتی است که افراد نابینا با آن مواجه هستند و با وجودی که ادارات دولتی موظف هستند سه درصد ظرفیت استخدام خود را به افراد معلول و نابینا اختصاص دهند اما مساله رعایت نمی‌شود از طرفی بهزیستی دلایل خاص خودش را برای ارائه خدمات به نابینایان دارد ولی یک حرف با عزیزان دست اندرکار و آن اینکه ماهانه چیزی معادل یکصد هزار تومان صرف خرید داروی چشمم می شود و پدرم هم چون تحت پوشش کمیته امداد امام هست نمی تواند به من کمک کند. از اداره بهزیستی خواهشمندم به ما هم نگاهی کند. من اگر مشغول به کار بودم دیگر نیاز به کمک آنها نبودم.
میثم پیرزاد نابینای 28 ساله آملی هم در ادامه می گوید؛ شش سالگی بیماری دیابت گرفتم و همین مسئله باعث شد دیدم ضعیف شود و پزشک هم به خانواده هشدار داده بود که اگر درس بخواند نابینایی زودرس به سراغش می آید. البته این موضوع را کم کم و به مرور زمان گفتند و من نتوانستم بیشتر از اول دبیرستان ادامه دهم. از همان موقع بود که شرایط را قبول کردم و با خودم کنار آمدم؛ رفقای خوبم به کمک آمدند به مغازه داداشم رفتم و مشتری ها را راه می انداختم.
پس از ورود به کانون نابینایان آقا میثم تشویقم کرد که هنر سفالگری را یاد بگیرم که برادرانم را برای جستجوی کلاسها فرستادم و الان دو سال است که با کمک دوستان خوبم (میثم قربانی، خانم شخصی، مهدی آهنگری و …)در حال یادگیری هستم اولین مربی ام خانم شخصی بود که زیر نظر ایشان در کارگاه سفال واقع در امامزاده قاسم چاکسر آموزش های لازم را فرا گرفتم. قبلا هفته ای یکبار و دو ساعت در روز بود و الان هر روزه از ساعت 9 تا یک و نیم بعدازظهر و زیر نظر اسماعیل آهنگری یاد می گیرم.
اولین کار
اولین تجربه ام در کارگاه سفال ساخت قندان بود که حس قشنگ شادابی و سرحالی به من دست داد و امیدوار شدم و الان قالب می زنم ابتدا گِل را ورز و صافش می کنم سپس روی غالب می گذارم و فشار می دهم و پس از ده دقیقه قالب را بر می دارم و بسته به نوع آن روزانه 15 تا می زنم و قبلا چون قالب ها کوچکتر بود این تعداد به 50 عدد هم می رسید.
قهرمان زندگی ام مادرم
در تمام مراحل زندگی کسی که همه جا با من بود و جورم را می کشید مادرم است که دستهای مهربانش در دستم بود و حرفش جهت را به من نشان می داد اوایل با ایشان به کلاسم می رفتم بعدا با دوستان و در حال حاضر هم با خودم با آژانس رفت و آمد می کنم.
آبرویم حفظ باشد
دوست دارم تا جایی کار کنم که آبرویم حفظ و دستم جلوی کسی دراز نشود.
انتظارم از ریاست بهزیستی این است که هوای ما بچه های نابینا را داشته باشد و به فکر اشتغال مان باشد چرا که ما هم حق زندگی داریم.
هر راهی را بست دری دیگر گشود
خداوند آنقدر ارحم الرحمین هست که اگر دری را بست درهای دیگری را باز کرد و به قول گفتنی هر آنکس را سر داد زندگی هم داد. حرفم با دوستان و همه همسن و سالهایم این است قدر سلامتی خودشان را بدانند و سعی کنند از زندگی لذت ببرند.
علی نصرا… زاده کلاس اول ابتدایی درس می خواند و بسیار هم باهوش است. هنرمندی کوچک اما با روحی بزرگ و دوست داشتنی که هیچوقت از حرف زدن با او سیر نمی شوی. مادرزادی نابینا هست ولی این موضوع هیچوقت باعث ناامیدی اش نشد. او می گوید؛ از دو سال پیش بخاطر کار پدرم به آمل آمدیم و عیدها با قطار به خوزستان می رویم. عاشق فامیل های بابا و مامانم خصوصا عمه، عموها و مامان بزرگم هستم. در بین غذاها قرمه سبزی و سوپ را خیلی دوست دارم.
اورگ
بدون استاد و از روی اورگ کوچک تمرین کردم و اولین آهنگی که ساختم یه توپ دارم قلقلیه بود و بعد آن پدر و مادرم وقتی علاقه و استعداد مرا دیدند یک اورگ بزرگ برایم خریدند و توانستم گل مریم و یکی دو تا آهنگ دیگر را بسازم که تاثیر خوبی در روحیه و زندگی من دارد.
عاشق تیم پیروزی هستم و دوست دارم وقتی بزرگ شدم فوتبالیست حرفه ای و با اخلاق شوم و در فوروارد به تیم حریفم گل بزنم.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه , بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود