Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

همزمان با روز جهانی عصای سفید؛ گفتگوی ویژه و اختصاصی صبح آمل با زوج خوشبخت آملی میثم قربانی«روشندل» و سمانه لهاشی نسب: چشم ندارم تا همسرم را ببینم

باید دید و باورکرد، چرا که شنیدن کی بود مانند دیدن اما نه اول باید فکر کرد که می شود سری تو سرها در آورد و خودی نشان داد. سفیدی که همه چیز را اسیر خود کرد و رنگها در مقابل عشق او رنگ باختند.
چشمانی که گره خورده یک نگاه پاک و یک قسم آخرالزمانی شد و تعهدی که جوهرش نه مرکب داخل قلم بلکه قطرات اشک چشمانی بود که هیچ وقت تمام نشد و پای قسم نامه یک زندگی سراسر فرهاد و شیرینی را امضاء کرد که بشود همه زندگی کسی که دست از همه کشید تا شوهرش سایه سرش را به دست آورد. زنی که شد چشم مردی که همه غرورش را برای به دست آوردن زن رویاهایش به زیر پا انداخت تا رهگذران با گذر از آن راه خود را پیدا کنند و بدانند زندگی یعنی برای هم مردن، یعنی فقط امروز و امروز، آری باید دید تا باور کرد و این نه افسانه است نه خاطره بلکه حقیقتی حقیقی از جنس نشکستن که این مهم صبح آملی ها را بر آن داشت تا گفتگویی ویژه و اختصاصی را همزمان با روز جهانی عصای سفید با میثم قربانی«روشندل» رییس کانون نابینایان شهرستان آمل و همسرش سمانه لهاشی نسب انجام دهد. زنی که برای شوهرش چشم شد و سه سال به انتظار گرفتن جواب بله از خانواده اش در سکوتی تاریک همه غصه ها را در خود فرو برد و اما دست از تلاش نکشید و با استعانت از خدا و ائمه اطهار(ع) بالاخره به عشقش رسید که این رسیدن داستانی است لیلی و مجنونی که نگاه مهربانانه شما خوانندگان و ماجرای زوج خوشبخت آملی:

میثم قربانی هستم. سال 1365 در خیابان نور به دنیا آمدم. پدرم کارگر معدن و مادرم خانه دار است، بیماری «آرپی» از سن هفده سالگی و به مرور زمان بینایی ام را از من گرفت. دیپلمم را در رشته حسابداری و به صورت عادی گرفتم و بعد از این شرایط با تغییر رشته در مقطع انسانی ادامه تحصیل دادم.
تا زمان گرفتن دیپلم شرایطم عادی بود و همه چیز را می دیدم و در واقع کارهایم را به تنهایی انجام می دادم ولی از دوره نظری شرایط کمی فرق کرد و برای مطالعه کتاب یا نوشتن مشق، نوشته ها را تیره و تار می دیدم.
در 8 سالگی دکتر هشدار داد
هشت سالم بود که احساس کردم چشمانم کم نور شده به همین خاطر و ضعف در دید به پزشک مراجعه کردم که پس از معاینه و تحقیقات فراوان تشخیص داد که به مرور زمان بینایی ام را از دست می دهم.
فکرشم نمی کردم
با توجه به هشدار پزشک معالج، من ولی اهمیتی به موضوع ندادم چون هنوز می دیدم و روحیه ام خوب بود.
تلویزیون را از فاصله نزدیک می دیدم
با مراجعه به پزشک، تشخیصش این بود که حتما از عینک طبی استفاده کنم. به مرور زمان دیدم کم شد تا جایی که برای تماشای فیلم باید به تلویزیون نزدیک می شدم و با گرفتن فاصله مجاز صفحه را سفید می دیدم.
غرور جوانی نمی گذاشت که موضوع را با مدیران در میان بگذارم
موقع دادن امتحان نهایی با اینکه خیلی سخت می دیدم و تمرکزی روی سوالات نداشتم ولی غرور جوانی نمی گذاشت که این مسئله را با مدیران و معلمان در میان بگذارم. خلاصه خیلی به من سخت گذشت و بد امتحان دادم.
1384 ترک تحصیل کردم
عرصه بر من تنگ تر شد و مشکلات خصوصا کم بینایی به من فشار آورد تا اینکه ترک تحصیل کردم. دیگر خانه نشین شدم و بچه منزوی که فقط دوست داشتم در خانه بمانم و با هیچکس ارتباط نداشته باشم. رفت و آمد برایم سخت و زجرآور شد و حوصله کسی را هم نداشتم.
با خودم کنار آمدم
تقریبا دو سال از جامعه، دوستان و حتی خودم فاصله گرفتم و حصاری بین تنهایی و شلوغی کشیدم تا اینکه سال 1386 با بچه های معلول و نابینا آشنا شدم. استارت بازگشت به جامعه بود در این میان خانواده بخاطر نداشتن اطلاعات کافی در خصوص بیماری و یا روابط اجتماعی تلاش آنچنانی برای تغییر رفتارم نکردند ولی شکر خدا با تلاش فراوان توانستم تکانی به خودم بدهم.
اولین گام ثبت نام در کلاس کامپیوتر
بعد از آشنایی با کانون روشندلان، در کلاس کامپیوتر ویژه نابینایان ثبت نام کردم و با آن آشنا شدم و از آنجائیکه تمام برنامه های آن گویا و مختص ما بود خیلی زود یاد گرفتم.
دعوت به اردوی تیم ملی
همان سال هم وارد عرصه ورزشی شدم و از رشته گلبال شروع کردم و پیشرفتم آنقدر بود که مورد توجه اهالی ورزش قرار گرفته، سال 1390 از مازندران به همراه دو نفر به اردوی تیم ملی در استان یزد دعوت شدم و توانستم سه مقام کشوری و شش مقام اولی استانی را به خودم اختصاص بدهم.
آشنایی با سمانه
همسرم منشی کانون نابینایان بود و در واقع بیشتر کارهای اداری آنجا را انجام می داد و به واسطه ارتباط کاری خوبی که بین ما برقرار بود و بنده هم عضو فعال مجموعه بودم به طریقی راه برای دادن پیشنهاد باز شد.
با من ازدواج میکنی؟
پس از چند وقت آشنایی با این خانم که چیزی فراتر از وظیفه ذاتی اش کار انجام می داد توانستم به خودم جرات بدهم و حرف از یک پیشنهاد بزرگ و در واقع به زعم خیلی ها ریسک پذیر را به ایشان بدهم. ابتدا خیلی سخت بود چون شرایط هر کدام با دیگری فرق می کرد و شاید حتی طرح موضوع هم اشتباهی بزرگتر به حساب می آمد ولی دل را به دریا زدم و ابتدای به امر با خودش مطرح کردم که با من ازدواج می کنی؟
عکس العمل مطابق میل من نبود
از آنجائیکه همسرم با ورود به کانون و در جریان قرار گرفتن زندگی روشندلان با نوع رفتارها و اخلاق های آنان آشنایی کامل داشت ولی از نظر روحی کمی دچار مشکل شد.
شش ماه طول کشید تا از خودش بله را بگیرم
با توجه به شناختی که از من در طی کارهای دفتری و فعالیت های اداری به دست آورده بود قرار شد کمی به پیشنهادم فکر کند و جواب بدهد البته نه عجولانه بلکه معقولانه و این بله گرفتن از خودش تقریبا شش ماهی طول کشید.
خانواده ها کاملا در جریان بودند
اولین چیزی که برای ما خیلی مهم بود خانواده ها بودند که آنها را در جریان قرار دادیم و موضوع مهم تر اینکه همه به خوبی واقف بودند که ما دو همکاریم و این روابط در چارچوب سنت حفظ و باعث شد خانواده همسرم بیشتر با من و بچه های نابینا و همچنین آینده ای مبهم آشنا شوند.خوب بالطبع همسرم مثل هر دختر دم بخت دیگری خواستگاران زیادی داشت و از طرفی من هم در تصمیمم بیشتر از گذشته مصمم بودم و نمی خواستم ایشان را تحت هیچ شرایطی از دست بدهم نکته مهمی که خیلی به ما در اعلام موافقت از سوی والدین همسرم کمک کرد، روشنفکر بودن خانواده ایشان بود.
خانواده ها سعی کردند شناخت پیدا کنند
یکی از دلایلی که به ما در امر ازدواج کمک کرد حرکت خانواده ها در شناخت ما بود و هیچوقت کورکورانه تصمیم نگرفتند و در وهله اول بدون فکر و تحقیق جواب ندادند بلکه روی آن کار کردند.
مخالفت وجود داشت
برای ورود به مرحله خواستگاری مخالفت وجود داشت، نگرانی بود و من هم به خانواده همسرم حق می دادم ولی تجربه ای نداشتم که بدانم فرد عادی چگونه باید با یک شخص روشندل زندگی کند بنابراین به کمک خانمم سعی کردم شرایط را تغییر بدهم و به همه بگوییم سخت است ولی می شود این مسیر را هموار کرد.
خانواده همسرم یک خاطرجمی از من می خواستند
طی چند وقتی که خانواده اش مخالفت می کردند من سعی می کردم با واسطه هایی که رابط ما بودند یکسری اطلاعات راجب خودم به آنها برسانم. ناگفته نماند قبل خواستگاری بیکار بودم ولی برای اینکه یک خاطر جمی به خانواده مخالف همسرم بدهم در چاپخانه مشغول کار شدم و با تلاش فراوان سال بعد به عنوان کارگر نمونه هم انتخاب شدم که این مهم دلیلی محکم برای کمک به گرفتن بله بود.
هفت خوان رستم را طی کردم
بالاخره پس از دو سال تلاش و تحمل سختی فراوان با کفش های آهنی هر روز به کانون می آمدم تا از سمانه خبر خوشی بگیرم که زحمات مان به ثمر نشست و 13/3/1391 سر سفره عقد نشستیم و بله را گرفتم.
خانواده ام از نظر روحی حمایتم کردند
در این میان نباید از حق گذشت و تلاش خانواده ام را نادیده بگیرم چرا که آنها وقتی می دیدند از پس کارهایم به خوبی بر می آیم از نظر روحی و روانی خیلی به من کمک کردند ولی از نظر مالی بسیار در تنگنا بودم.
خانمم به من انگیزه زندگی داد
قبل ازدواجم انگیزه و اعتماد به نفسی که پس از آن به دست آوردم را نداشتم و این یکی از نواقص رفتاری و ناامیدی ام به حساب می آمد ولی خانمم به من انگیزه زندگی کردن و اجتماعی بودن را داد تا بتوانم وارد جامعه شوم و ثابت کنم که معلولیت محدودیت نیست.
ازدواج با خانمم امیدم به زندگی بیشتر شد
به هر صورت آدم وقتی می خواهد چیزی را به دست بیاورد باید از آن طرف بیخیال خیلی چیزها شود و غرامت سنگینی هم بپردازد و در این میان خواسته خانمم که خیلی بجا هم بود باعث شد یکسری چیزها را کنار بگذارم و آن خودمحوری بود که بعد از ازدواج این نقیصه را از خودم دور کردم.
امیدوار رو به جلو حرکت کردم
وقتی آدم به یک نیرویی فراتر از نیروی خودش یعنی امید و توکل اعتقاد داشته باشد و توسلش به نیرویی بالاتر(خدا) باشد بر همه مشکلات پیروز می شود.
دنیای من دنیای دیگه ای بود
ابتدای به امر انسان باید قدر چیزهایی را که دارد بداند چرا که نعمت های خداوند همیشه ارزشمند است و هیچوقت هم نمی توانم بگویم که دوست ندارم به زمان گذشته ام که بینا بودم بر گردم ولی چیزهایی را که در این دنیا به دست آوردم و خواهم آورد خیلی برای من قابل ارزش است و دوست ندارم از دست شان بدهم.
حس دل
دنیای نابینایی دنیایی است که باید با حست زندگی کنی و اشیاء را با چشم دل لمس نمایی و این گرانبهاست. در این آزمون و خطا یک نور، بصیرت و تشخیص است که شخص آن را درک می کند.
آنکه خود را شناخت خدا را هم می شناسد
آدمی از خودشناسی به خداشناسی می رسد. یکسری نقص هایی در وجود انسان قرار دارد که باید با درایت و تدبیر آن را مرتفع و کمرنگ تر سازد. خیلی از گناه ها و اشتباهات از طریق چشم انجام می شود که با توسل به خدا و بهره گیری از آموزه های دینی تبدیل به زیبایی می گردد.
دنیای رنگها
از آنجائیکه یک تصویر ذهنی نسبت به رنگها و محیط پیرامون در ذهنم داشتم بنابراین ذهنیتم نیز از آنها متفاوت با دیگر روشندلان است و می شود گفت چیزی را که خودشان می سازند قبول دارند.
بیشتر نابینایان، جوان وسنشان به 30 سال
هم نمی رسد
از سال 92 افتخار همکاری با دوستان خوبم در کانون نابینایان نصیبم شد و هنگام ورودم به این مجموعه به دلیل نبود بودجه و نداشتن امکانات حال و روزشان تعریفی نداشت ولی با همت عزیزان روشندل ما نسبتا بر مشکلات فائق آمدیم. حدود 500 عضو داریم که شامل کم بینایان و نابینایان هستند و درصد زیادی از انها جوان هستند و شاید سن شان به 30 سال هم نرسد. 100 نفر از اعضای ما در زمینه های علمی، ورزشی، هنری خیلی فعالند.
با آزمایشات ژنتیک اوضاع فرق کرده
خدا را شکر در حال حاضر با پیشرفت علم پزشکی و آزمایشات قبل از ازدواج و بارداری درصد ابتلاء به بیماری های ژنتیکی خیلی پایین آمده است ولی با توجه به آمار بالای تصادفات افراد نابینا به جمع ما افزوده شدند.
رتبه 62 کنکور نابینا است
در کنکور سراسری سال 1395 خانم فاطمه موسوی رتبه 62  رشته علوم انسانی را به خود اختصاص داد که یک روشندل است و این نشان از تلاش شبانه روزی ایشان دارد که با توجه به معلولیتش توانست کنار افراد عادی بدون استفاده از سهمیه در ردیف نخبگان علمی قرار بگیرد.
حامی مالی نداریم
در جهت انجام فعالیت های ورزشی و تهیه ملزومات و همچنین پیشرفت و کسب عنوانهای جهانی نیاز به حامیان مالی است که کانون ما متاسفانه از آن برخوردار نیست و در این خصوص خواسته زیادی نداریم جز اینکه حداقل اداره ورزش و جوانان کمی امکانات مثل سالن و توپ و دروازه را در اختیار ما قرار دهد.
بانوان ما هنوز مکانی برای ورزش کردن ندارند
بانوان برای ورزش کردن از جهاتی به خاطر شرایط خاص نمی توانند در هر جایی به فعالیت های ورزشی خود بپردازند بنابر این نیاز به سالنی ورزشی سرپوشیده دارند.
روشندلان در همه زمینه ها فعالند
از دیگر فعالیت ها آموزش صنایع دستی، سفالگری، گره چینی(کار با چوب) گلیم بافی، کامپیوتر و مشاوره می باشد. حداقل سالی دو بار در نمایشگاه های پاییز و بهاره شرکت می کنیم که استقبال خوبی هم از کارهای بچه ها می شود. فعالیت های قرآنی روشندلان نیز بسیار خوب است و خدا را شکر 9 نفر نیز به جشنواره استانی راه پیدا کرده و رتبه های اول و دوم را به خود اختصاص دادند. همچنین تهیه جهیزیه نوعروسان و تامین هزینه های کمک درمانی و تحصیلی نیز از جمله فعالیت های این کانون می باشد و انتظار ما این است که بستر را خود اداره بهزیستی برای کار بیشتر آماده و مهیا کند.
تلاش مان بر این است تا خودباوری را بالا ببریم
در بحث ازدواج و طرح آن در خانواده های روشندلان با استفاده از کادر مشاوره ای مجرب و همچنین نابینایان موفق در این راه کمک گرفتیم و با تشکیل کلاس های فوق العاده سعی کردیم تا خودباوری را در آنها بالا برده و استقلال که مهم ترین بحث در این خصوص می باشد را در وجودشان تقویت کنیم چرا که اگر بچه ها در وهله اول اعتماد به نفس نداشته باشند مراحل بعدی نمی توانند موفق باشند.
کانون 12متری
سه راه نور و در میان ترافیک سنگین وسیله نقلیه و رهگذران با عبور از یک زیر زمین به دفتر 12 متری کانون روشندلان می رسید که گنجایش ظرفیت 500 نفره را ندارد و برای گسترش فعالیت ها نیاز به مکانی بزرگتر می باشیم که متاسفانه با تمام تلاش هایی که دوستان ما انجام دادند هنوز اندر خم یک کوچه ایم و دست مان هم به جایی بند نیست همه مسئولینی که ما به آنها مراجعه کردیم هیچ کاری نکردند و نگاه ویژه و عدالت محور همچنان در حد شعار باقی مانده است.
پیاده روهای مناسب روشندلان
جا دارد از شهردار امیر سلیمانی و همکاران پر تلاشش در دستگاه خدمت رسانی شورای شهر به خاطر مناسب سازی مسیرهای پیاده روهای خیابان مرکزی برای روشندلان تشکر ویژه و جانانه داشته باشم. چرا که با این کار مردم خوب و فهیم شهر متوجه شدند که خیابان اختصاصی روشندلان است و نسبت به این امر راضی هستند اما اینها به تنهایی مناسب نیست و داربست ها و موانع غیر قابل پیش بینی در معابر همچنان وجود دارد که اگر مسئولان بخواهند رسیدگی کنند نیاز به بودجه کلان ندارد.
فرهنگ سازی کنیم
اشتغال یکی از بزرگترین مشکلات روشندلان می باشد که آنها را درگیر خود نموده و همین موضوع می طلبد که با برگزاری کارگاه های توجیهی مسئولان و روشندلان را نسبت به این معضل آشنا و در این زمینه فرهنگ سازی شود و محیط را مهیا و در واقع ماهیگیری را به جای ماهی خوردن یاد بدهند چرا که بچه های ما آن توانایی لازم را برای فراگیری دارند پس بیایید مشکلات را اساسی حل کنیم.
تاریکی همراه من است
نقطه مقابل ترس نداشتن ایمان است و تاریکی برای بچه های نابینا معنی ندارد و رفیق لحظات تنهایی مان می باشد و مثل یک سایه همه جا با ما هست.
تنهایی را دوست دارم
هر کسی در زندگی اش لحظات تنهایی را تجربه کرده و این فقط مختص روشندلان نیست. به هر حال انسان بعضی مواقع به جایی می رسد که نیاز به خلوتگاه دارد تا از آن شلوغی و دغدغه های روزمره دور باشد. من هم زمانی که خسته و یا ناراحتم دوست دارم دورم خلوت باشه و بهتر فکر کنم خصوصا وقتی که سر سجاده می نشینم دلم می خواهد که با خدای خودم هنگام گفتگو تنها باشم.
دروغگویی مادر همه گناهها
روی یکسری چیزها خیلی حساسم که شاید از دید بعضی ها طبیعی باشد اینکه آدمها سر قولشان نباشند اذیتم می شوم و دروغگویی را اصلا دوست ندارم و اخلاق و رفتار انسانها هم باید حول محور انسانیت و مردم دوستی بچرخد که اگر سر جایش نباشد می شود بد قولی و بداخلاقی.
رنگ سفید آرامم می کند
بین همه رنگها رنگ سفید را خیلی دوست دارم چون آرامم می کند و نشان صلح است.
روز عصای سفید
روزی است که ما مورد توجه قرار گرفتیم و به نام همه نابینایان جهان عصای سفید نام گرفته و امیدوارم که نگاه مثبتی به وجود بیاید که نابینا را به عنوان یک معلول گوشه نشین منزوی نشناسند و افکار مردم را نسبت به این قشر از جامعه عوض کنند.
مرد سالاری چرا
زندگی باید با مدیریت و همفکری زن و شوهر رهبری شود و شرط عقلانی عامل پیش برنده آن است و نباید با ندانم کاری یکی سقف زندگی بر سر همه خراب شود. خدا را شکر بحث تفاهم و دوست داشتن متقابل در ما وجود دارد و به قول گفتنی برای هم می میریم.
دلها باید به هم نزدیک شود
اینکه دلها باید به هم نزدیک باشد شعار نیست بلکه یک واقعیت انکار ناپذیر است که باید به آن رسید و خوشبختانه این مهم در زندگی ما به عینه وجود دارد و با اینکه در حال حاضر درگیر مشکلات زیادی هستیم ولی زندگی را به چیزهای مادی بند نکردیم.
توقعات همسرم خیلی پایین است
خوشبختانه توقعات همسرم در حد خانم های امروزی نیست و با نداری ام می سازد. من هم متاسفانه نتوانستم آنگونه که در شانش است زندگی خوب و آرامی را برایش مهیا کنم ولی ایشان با صبوری و روحیه خوبش مهربانانه مرا تحمل می کند و گذشتش هم بسیار زیاد است و در یک جمله معلم اخلاق برای من در تمام سطوح می باشد.
خیلی همسرم را نمی شناختم
در روزهای اول شناخت چندانی از همسرم نداشتم و متکی به ذهنیت خودم بودم ولی به مرور زمان حرفهایی که اطرافیانم در مورد همسرم می گفتند و اینکه سیمای مهربانی دارد و خوش برخورد است همه این شنیده ها روی من تاثیر مثبتی گذاشت و باعث شد که در انتخابم راسخ تر شوم.
چشم ندارم همسرم را ببینم
با لبخندی از ته دل گفت؛ با چشم دل همسرم را می بینم و همه زندگی ام را مدیون او هستم.
در حال حاضر بیکارم و درآمدی هم ندارم
تا چهار ماه پیش با دستفروشی در یک مغازه تنگ زیرزمینی حداقل آب باریکه ای داشتم و همسرم نیز در مهد کودک مشغول کار بود اما متاسفانه در چنین شرایط سخت اقتصادی هر دو نفرمان بیکاریم و با سیلی صورت مان را سرخ می کنیم. از طرفی صاحبخانه هم جوابمان کرده و دنبال خانه اجاره ای هستیم ولی ناامید نیستیم خدای ما هم کریم است.
ارتباط با دنیای مجازی
یکسری نرم افزارهای گویا با پیشرفت علم و تکنولوژی به بازار آمده که بر روی سیستم موبایل، لپ تاب و کامپیوتر نصب می شود که به وسیله آن ارتباط ما با فضای مجازی و آدمهای اطراف مان هم بیشتر شده است.
کارهای روزمره
پس از نماز صبح و صرف صبحانه به کانون می روم تا کارهای اداری را انجام دهم و تا ظهر درگیر آن هستم. عصر هم به باشگاه می روم و ورزش می کنم و با تشکیل کلاس های قرآن و جهت یابی در خدمت بچه ها می باشیم که برای آموزش جهت یابی از وجود مدرسینی که خود بچه های کانون می باشند و در تردد خیابان و فرعی ها با تجربه هستند استفاده می کنیم که در بسیاری جهات جواب هم داده و بهتر از آنهایی هستند که نسبت به مشکلات ما بی اطلاعند و از دور دستی بر آتش دارند.
بعد ازدواج اجتماعی تر شدم
بعد از ازدواج با کمک همسرم از گوشه نشینی و عزلت بیرون آمدم و اجتماعی تر شدم.
تصویر همسرم در زهنم یک دسته گل هست
با اینکه همسرم را اصلا ندیدم ولی تصویر زیبایی از او در ذهنم مانده و شب عروسی بهترین شب زندگی ام بود طبیعتا خیلی ها خوشحال بودند و من بیشتر که بالاخره و پس از این همه سختی به کسی که به او علاقمند بودم رسیدم.
همیشه در حال رکاب زدنم
یکی از چیزهایی که دل من و همسرم را به هم نزدیک کرد و قبل ازدواج و زمانی که ما می خواستیم بیشتر با هم آشنا شویم هم وجود داشت فعالیت های ورزشی خصوصا دوچرخه سواری بود که این مسئله بعد ازدواج باعث شد با انگیزه تر جلو برویم و نکته جالب اینکه می خواستیم به ورزشی بپردازیم که در کنار هم باشیم.
دو نفره رکاب می زنیم
در ابتدا برای مردم سوال بود که چطور دو نفره رکاب می زنند و مثلا اگر یکی خسته شود برای آن دیگری چه اتفاقی می افتد. ما به همه این شبهات پایان دادیم و با تمرینات مکرر هر روز رکاب می زدیم و از لطف خدا توانستیم همراه با گروه دوچرخه سواری به مشهد و  برویم و همراه با آدم های عادی در پیاده روی کربلا هم شرکت کنیم و به این نتیجه رسیدیم که زندگی هم مثل دوچرخه سواری است اگر یکی انصراف دهد و یا به هر دلیلی خسته شود می افتد و زمین می خورد.
با بچه های نابینا محیط را تجربه کردم
با ورود به کانون نابینایان و آشنایی با آنها، شناخت و تجربه قبلی، تصویر ذهنی با محیط، رنگها و غذاها توانستم خودم را با اطراف وفق بدهم و از روی صداها تشخیص می دهم که متعلق به چه چیزی  است و معمولا تخیل بچه های نابینا کمی قوی تر است.
سعی کردم با مشکلات کنار بیایم
زندگی را سخت نگرفتم و معمولا به این صورت است که بچه های نابینا نسبت به محیط سریع عکس العمل نشان
می دهند و با گوش همه چیز را احساس می کنند اگر جای شلوغی باشد که پر سر و صداست نمی رویم چون باعث سر در گمی می شود و حس و حال ما به جایی می رود که از محیط دور باشیم. به هر حال چون نمی بینیم باید در جایی باشیم که باعث آزار نشود.
خیلی ها حسرت زندگی ما را می خورند
این موضوع را می توان از رفتار اطرافیان به خوبی فهمید خصوصا آنهایی که با ما در ارتباط هستند، دلشان می خواهد یک بار زندگی بی دغدغه داشته باشند.
فیلم را گوش می دهم
پای تلویزیون که می نشینم فیلم ها را گوش می دهم و شنونده سریالهای عاطفی هستم و سینما هم خیلی کم می روم.
سلیقه انتخاب لباس با همسرم است
در انتخاب لباس ها همیشه سلیقه خانمم جواب می دهد ولی یک بار سر خود و بدون ایشان برای خودم شلوار خریدم که خوشبختانه به خیر گذشت و مورد پسندشان قرار گرفت.
جایی که دل شکست
سه سالی که خانواده همسرم  با ازدواج ما مخالفت می کردند به این نتیجه رسیدیم ما که به هر دری زدیم و همه راه ها را امتحان کردیم شاید مصلحت بر این باشد که ما به هم نرسیم باید تسلیم شرایط شویم که به یکباره ورق برگشت و جواب بله را دادند و ما هم از ته دل گریه کردیم.
نابینایی ام باعث شده با شرایط کنار بیایم
شنیدن جواب نه ضربه بزرگی به من وارد می کرد ولی از آنجائیکه نابینایی ام باعث شد تا خوب با شرایط کنار بیایم فکر نمی کردم دیگر به هیچ گزینه دیگری فکر کنم.
توکلم به خدا بود
کسی که سیم توکلش به بالایی وصل باشد دیگر از چیزی نمی ترسد و خودش را به دست خدا می دهد من هم تمام تلاشم را برای رسیدن به سمانه کردم و خانواده نیز با راهنمایی های شان چراغ هدایتی تو تاریکی ذهنم بودند و خیالم هم راحت بود که حتما جواب می گیرم.
گفتگو با سمانه لهاشی نسب همسر اقای قربانی
اگر باز هم قدرت انتخاب داشته باشم باز هم میثم
خیلی خیلی به میثم علاقه دارم و این به زمانی بر می گردد که وقتی ایشان را در کانون نابینایان دیدم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و از آنجائیکه دختر عاطفی هستم و معلولان جامعه خصوصا روشندلان را بیشتر از همه دوست دارم، همیشه هدفم در زندگی این بود که یک جایی دست نیازمندی را بگیرم و از خودم گذشت و ایثار را بروز دهم که خدا قسمت کرد و با میثم جان آشنا شدم و به خودم گفتم الوعده وفا اینجا همینجاست و از آنجائیکه به خانم ها اجازه جبهه رفتن نمی دادند گفتم حجت برمن تمام است و جهاد اکبر همین است که خوشبختانه خدا قسمت کرد و با همه مخالفت ها به هم رسیدیم.
صداقت میثم مثال زدنی است
نگاه اولم با اینکه هیچ شناختی از وی نداشتم عاشقش شدم. یک نورانیت خاصی دارد و صداقتش در زندگی برایم از همه چیز مهم تر است تا جایی که حتی اگر به ضررش هم تمام شود شهادت دروغ نمی دهد و از دروغ گفتن من هم متنفر است.
مجبورم به خاطر همسرم هم مرد باشم هم زن
من هم مثل خیلی از زنهای جوان دلم می خواهد که شوهرم سر کار باشد و غروبها با دست پر برگردد ولی با توجه به شرایط ایشان مجبورم هم مرد باشم و هم زن و از پس مشکلات زندگی بر بیایم. جاهایی محیط مردانه است ولی به خاطر شرایط باید کنارش باشم. مثلا دوچرخه سواری که به خاطر عشق فراوانم به همسرم کنارش هستم.
همه حرف و حدیث ها را پشت گوش می اندازم
به خاطر میثم تمام سختی ها را به جون و دل می خرم و حاضر نیستم خار به پایش برود و حتی در جایی که واقعا حضورم الزامی نیست وارد می شوم تا میثمم خوشحال شود چون عشق خرج دارد.
با یارانه سر می کنیم
تو این وضعیت بد اقتصادی و تورم و گرانی که آدمهای سالم هم تو خرج شان ماندند ما فقط با یارانه که کرایه رفت و آمدهای روزمره مان هم در نمی آید سر می کنیم ولی همیشه لبخند و عشق با ما بوده و امیدمان به خداست.
هر اتفاقی پیش بیاید پایش می ایستم
هنوزم که هنوزه می گویم پای همه چیز هستم و هر اتفاقی که بیفتد پای میثم می ایستم و رهایش نمی کنم و به او می گویم که نگران هیچ چیز نباش. خیلی ها هنوز هم با زخم زبان و به قول خودشان از روی خیرخواهی می گویند از شوهرت جدا شو زندگیت از این رو به آن رو می شود ولی من اصلا ذره ای به این حرفها فکر نمی کنم و آن شب گریه می کنم و طاقت این را ندارم که حتی لحظه ای از من دور شود.
نگاه ها را تغییر دادیم
با توجه به تلاش هایی که در خصوص ورزش بانوان صورت گرفته ولی همچنان نگاهها به آن سنگین و دور از انتظار است و زمانی که جلوی دوچرخه می نشینم مردم جور دیگری به ما نگاه می کنند که تحملش سخت است ولی ما همچنان به مسیر ادامه می دهیم.
با عملش خودش را به خانواده ام ثابت کرد
با اوصافی که در خانواده ام پیش آمده بود باید به طریقی میثم و توانایی هایش را ثابت می کردم ولی چطوری را نمی دانستم چرا که در وهله اول با دیدن یک روشندل، علیل بودن و ناتوانی به ذهن آدم خطور پیدا می کند که همه اینها دست به دست هم داد تا این کار عملی شود. بنده چون ابتدای یادگیری رانندگیم بود میثم جان از من خواست که فقط راهنماییش کنم تا ماشین را به بیرون یا درون حیاط بیاورد، لحظات سختی بود ولی از پسش بر آمد و جای دیگر هم با خانواده ام بودیم که از او خواستم ماشین را دور میدان گاه دور بزند که با انجام آن دل پدر و مادرم را نرم کرد و جواب مثبت را شنید که من با خوشحالی گفتم این همان میثم است.
یک تار مویش را با دنیا عوض نمی کنم
وقتی به زندگی های دیگران که نگاه می کنم و پستی بلندی های خوشبختی زودگذرشان را می بینم تازه می فهمم خدا چقدر ما را دوست داشت که به هم رساند و مهم این است که همدیگر را داریم و با توجه به سختی های فراوان کنار هم هستیم.
خیلی سعی کردم چشم میثم شوم
خیلی نمی توانم جایش باشم ولی سعیم را کردم تا دیدم مثل دید خودش باشد که همدیگر را درک کنیم.
بزرگترین آرزو
از خدا خواستیم که فرزندی سالم به ما بدهد چون که میثم من آرزوی داشتن بچه را دارد.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه , بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود