Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با حاج علی اصغر رضایی رییس هیئت امنا و تعدادی از معتمدین و ریش سفیدان روستای وزرا محله شهر سرخرود از قلیع کردن قابلمه های مسی تا عزاداری در تکیه کاه گلی

قرار قشنگی بود بین صبح آمل و تعهدش به محرم. دیدار با مردمی خونگرم و صمیمی از جنس قدیم ولی امروزی که خود را جوانان دیروز می دانند و حرفها برای گفتن دارند البته نه برای پر کردن صفحات روزنامه یا لالایی مادرانه بلکه قصه های عاشقانه از روز واقعه و سنت های تاثیرگذار عزاداری که با هیچ تندبادی نلرزید و خم نشد و استوار چون کوه ایستاده و بین همه مراسمات به تنهایی هزاران حرف دارد. حاج علی اصغر رضایی می گوید:
روزها در گذر از زمان به محرم می رسند به ماهی متفاوت از همه ماه هایی که هر سال تجربه کردیم و می کنیم و با اینکه هزاران سال از آن واقعه عظیم می گذرد، میلیونها انسان دلبستگی خود به محرم را به شکل متفاوت نشان می دهند.
سئوال اینجاست چرا هر سال این بساط برپاست و کسی خسته نمی شود؟
چه کسی پشت این رسم عزاست که دکتر و مهندس و وکیل را تبدیل به جاروکش و کفش جفت کن و استکان شور می کند؟ این باد از کدام سمت به این پرچم سیاه می وزد که سینی چای را به دست یک نوجوان سر به هوای ناسازگار می دهد که با لب خندان بین جماعت عزادار بچرخاند. همانی که هزار سال و اندی می گذرد اما زخمش هنوز تازه است و صد سال دیگر هم تمام نمی شود.
کار هر کسی نیست که دشمنان خونی را ده شب یکرنگ و یک لباس زیر یک سقف جمع کند و کاری نماید که همه زیر لب یک چیز بگویند یا حسین یا ابوالفضل و اینها برکت های صاحب ماه محرم و علم است که به این سادگی نصیب هر کسی نمی شود. فرصت هایی که خدا و حسینش به عزاداران نشان می دهند. وقت کم است فرصت نداریم چرا که هیچکس نمی تواند تضمین کند سال دیگر باز هم سر قرارش با حسین هست یا نه!!
نوکری حسین افتخاری برای من است
علی اصغر رضایی عضو هیئت امنای مسجد و حسینیه روستای وزرا محله است که دارای 446 خانوار و 1436 نفر نیز جمعیت و هشت شهید و دو شهید گمنام و تعدادی جانباز سرافراز می باشد.در همین روستا و در میان خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از جوانی خدمت در دستگاه آقا امام حسین را افتخاری برای خود می داند و تا کنون هم به لطف خدا و یاری و نگاه ویژه این آستان، برکات زیادی شامل حالش شد.
وی می گوید؛ اولین قدم به خواسته اهالی محترم روستا چند تخته فرش و دو دستگاه کولر برای  مسجد محمدیه بود که به فضل الهی انجام شد. ساخت و اهداء غسالخانه برای شست و شوی اموات به نام پدرم است که در قید حیات می باشند.
نامه های داخل حیاط
هر روز صبح که می خواستم از خانه خارج شوم چشمم به نامه های متعددی می افتاد که نویسندگانش بیشتر خانم هایی بودند که تقاضایشان تکمیل و تجهیز ساختمان نیمه کاره حسینیه بود. بنابراین موضوع را با بزرگان محل از جمله آقایان(اکبری، یزدانی، قربانی، خاکپور، احمدی و غلامی و صفری) در میان گذاشتم که این عزیزان با تشکیل هیئت امنا به کمک ما آمدند و الحمدا… با روزی دو میلیون، کمتر و بیشتر کمک های مردمی شروع به کار کردیم.
به نیت 5 تن آل عبا
استارت از سال 83 زده شد و به نیت 5 تن آل عبا(ع) پنج میلیون پول در اختیار هیئت امنای وقت(آقایان صادق احمدی و غلام اکبری)قرار دادم که میله گرد خریدند و در ساخت حسینیه استفاده کردند. 9 ماه و شانزده روز استادکارها کار کاردند و سال گذشته دو روز مانده به محرم در زمینی به مساحت 2 هزار و 446 متر زیر بنا متشکل از آشپزخانه، انبار ظرف، چایخانه و اتاق هیئت امنا تشکیل، افتتاح و به بهره برداری رسید. کل فضای محوطه نیز بیش از  6000 متر می باشد.
بدون کمک نهادها حسینیه را ساختیم
حسینیه ای به این عظمت با همت والای ساکنین وزرا محله و خیرین عزیز ساخته شد. لازم به ذکر است که شهرداری هم حول و هوش 145 میلیون تومان مصالح شامل «بتون کشی سقف و بتون مک کف» به ما کمک کردند همچنین حدود 160 کامیون خاک در حیاط حسینیه خالی کردند که ما هم 600 کامیون خاک به صورت رایگان در حیاط ریختیم که اهدایی خیرینی چون رمضان احمدی، نصرا… یزدانی، محمدعلی جوکار و … بود و حتی از شهرستان آمل آقای صیادی، برزو احمدی هم حدود 20 ماشین «سنگ بیست» فرستادند. عزیزان زیادی هم پای کار بودند از جمله گچکاران پرتلاش که بی ادعا وارد عرصه کار شدند و سقف حسینیه را گچ کردند. کاشی ها را از حاج آقا غلامی رایگان گرفتیم که این بزرگوار به نیت پدر و مادر مرحومش این کار را انجام داد. رحمان کریمی هم کاشی کاری رایگان انجام داد. آقای محمد نجاتی هم گچ رایگان در اختیار ما قرار داد.
کار خیر عشق دارد
زمانی که کاری را برای رضای خدا و خشنودی دل مهدی فاطمه انجام می دهم عشق می کنم و بیشتر مواقع هم اجر و مزدم را از صاحبش گرفتم. من عاشق بی بی رقیه و حضرت ابوالفضل العباس هستم و حاضرم تمام زندگی ام را فدای شان کنم.
همه جای کربلا سوزناک است
تمام خاک کربلا دارای حزن و سنگینی ماتم پسر فاطمه(س) و یاران باوفایش است خصوصا بین الحرمین که تنها خیابانی است که زائر برای رفتن به پابوس دو برادر می ماند و این عظمت آنان را می رساند.
شهید خاکپور به ما «الیس» می داد
خدا رحمت کند شهید خاکپور عزیز را که در شبهای محرم جوانان و نوجوانان را جمع می کرد و به هر کدام از ما «صادق قربانی، خیرا… و اسماعیل زمانی»یک عدد الیس(شکلات) می داد تا در مسجد کار کنیم و بعد از آن از ما می خواست که نماز و قرآن بخوانیم که سواد قرآنی مان را مدیون وی هستیم.
عزاداری ها تشریفاتی شده
عزاداری ها از نوع سنتیش بسیار مقبول تر و مورد پسند همگان بود نه مثل الان که تشریفاتی شده که باید با فرهنگ سازی جلوی آن را بگیریم. در این خصوص جوانان بهترین سرمایه هستند که با حضورشان در مساجد و توجیه کردن شان می توان به این مهم عینیت بخشید.
برای پخت غذای نذری هیزم جمع می کردیم
سیزده سال بیشتر نداشتم که مادرم چند روز مانده به محرم می گفت برو «دوما» (خشک هیمه) هیزم خشک جمع کن که کج و کوله نباشد تا آن را زیر (دزنون) قرار دهم. ما هم به اتفاق چند تن از دوستان به دوما می رفتیم و هیزم های تمیز را جمع می کردیم و به خانه می آوردیم و روی آن را با نایلون های ضخیم و سپس«کوب» می پوشاندیم تا با بارندگی یا شبنم صبحگاهی خیس نشود. بعد یک روز مانده به محرم به همراه خانواده و همسایگانی که شریک پختن غذای نذری بودند، گودالی زیر «دزنون» می کندیم و چوب ها را می گذاشتیم و برای امتحان آب گرم می کردیم تا آشپزها ببینند این مقدار آتش برای پخت خوب است.
هیئت امنا
بنده به عنوان رییس هیئت امنا، ولی ا… نیکپور معاون، علی اکبری، اصغر خاکپور اعضای هیئت مدیره می باشیم. عباس زمانی هم به عنوان مداح حدود 20 سال است که در این محله ذکر مصیبت می خواند.
روز اول محرم
به عشق اقا امام حسین روز اول محرم مادر چند کیلو شیر را می پخت و در استکان های کوچک می ریخت و داخل مجمه که با پارچه یا روسری مشکی پوشانده شده بود، به در خانه همسایه ها می بردیم یا دم در منزل می ایستادیم و به همه خصوصا جوانان شیر تعارف می کردیم ولی آن رسم و رسومات الان خیلی کمرنگ شده و یا اصلا انجام نمی شود.
پلو نذری
برنج را درون (کَرِک) یا دیگ های بزرگ می پختند و غروب با «تریلی» موتور زمین زنی به مسجد محله می بردند و با احترام در بشقاب های متحدالشکل قرار می دادند و کمی گوشت و «سررنگ» کشمش روی آن می ریختند و بین عزاداران پخش می کردند. جالب اینجاست سفره ها حرمت داشت و بعد از هر بار مصرف توسط زنان و مادران پرتلاش روستا شسته و روی دیوار یا درختها پهن می شد تا دوباره مورد استفاده قرار بگیرد و به اصطلاح می گفتند سفره امیرالمومنین است.
ماست دلال زده
برای تهیه ماست محلی زنان و مادران کدبانوی روستا خصوصا آنهایی که در منزل شان گاو و گوسفند داشتند از چند روز قبل شیر را جمع و مایه بیشتری به آن می زدند تا ماست ترش شود سپس داخل(دِشُون) می ریختند و کره را جدا می گرفتند و ماست را داخل کیسه ای نخی می ریختند و از درخت آویزان می کردند. پس از اینکه آبش کاملا رفت در ظرف های بزرگ می ریختند و «دلال» را که از چند نوع سبزی معطر و سیر تازه درست شده بود به آن اضافه و داخل کاسه های کوچک می ریختند و همراه با غذای نذری در اختیار عزاداران قرار می دادند که بسیار هم خوشمزه بود ولی امروزه این رسم جای خودش را به ماست های یک نفره داده است.
خورشت محلی
در بعضی از شبها خورشت محلی (کله بال) درست می کردند بدین ترتیب که از قبل با یکدیگر هماهنگ بودند که سس مخصوصش را خانواده دیگری آماده کند و روی سفره دو نوع غذا با ماست و سبزی محلی که باز هم محصول باغ اهالی بوده از میهمانان پذیرایی می کردند و در صورت اضافه آمدن طعام به عنوان تبرک به در خانه آنهایی که به هر دلیل نتوانستند به مسجد بیایند پخش می کردند.
قلیع کردن «کَرِک»
یک ماه مانده به محرم شخص «قلیع کر» را از شهر به روستا می آوردند تا «کَرِک» دیگ و مجمه ها را قلیع کند و «پنج زار» به عنوان دستمزد به او می دادند ولی به حرمت صاحب عزا امام حسین «یک قرون» را نمی گرفت و ظرف های مسی را قلیع می کرد تا زنگ داخل آن پاک شود و غذا بو و طعم بد نگیرد.
یکدست مشکی می پوشیدند
یادم می آید با آمدن محرم همه اهالی از خرد و کلان تا پیر و جوان لباس مشکی به تن می پوشیدند و مردها هم تا پس از دهه و حتی چند هفته بعد از آن نیز «ریش» خود را نمی تراشیدند و احترام خاصی برای عزای امام حسین(ع) قائل می شدند.
دل باز نمی شد یک استکان چای بخوری
همزمان با هفتم محرم و بسته شدن آب به روی اهل بیت(ع) عزاداران با تجمع در مسجد تا صبح سینه زنی می کردند و دل شان باز نمی شد یک استکان چای یا شیر بخورند و در واقع حالت یک عزادار واقعی را به خود می گرفتند و تا «چهلم» اربعین حسینی اهالی با تبعیت از بزرگترها لباس مشکی را از تن در نمی آوردند.
قربانی بعد از ماه صفر
غروب «چهل و هشتم» پایان ماه صفر و برای رفع بلا خانواده هایی که از تمکن مالی برخوردار بودند گوسفند قربانی می کردند و کم درآمدها هم خروس می کشتند و غذای نذری پخش می کردند تا سال دیگر خوش باشند و اتفاق ناگواری برای شان پیش نیاید. مثلا پدران به ما توصیه می کردند که در ماه محرم و صفر برای سلامتی و رفع بلا و بلیه دائم صلوات بفرستیم.
جوانان دیروز ریشه های امروز
سالخوردگان و پیران به عنوان جوانان دیروز و سرمایه های امروز در جلوی دسته های سینه زنی قرار دارند که هم موچب دلگرمی جوانان و امید کودکان می باشند که نفس شان حق است و موجب برکت در کار می شوند.
پرچم گنبد امام حسین به دستم رسید
در یکی از سفرهای فراموش نشدنی ام به کربلا که در حیاط نشسته بودم، هنگام تعویض پرچم گنبد امام حسین(ع) باد آن را به آغوش من سر پا تقصیر انداخت و محکم آن را گرفتم و الان هم دارم که نصف آن را به یکی از دوستان که برای ادای نمازش می خواست دادم و آن قسمت دیگرش را پیش خودم به عنوان امانت دارم و سفارش کردم که بعد از مرگم همراه من دفن کنند تا شفاعت مرا در روز محشر و روی پل صراط بنماید
تربت حسین و شفابخشی اش
حسین خون خدا بود و زمانی که پای مبارکش را بر هر قسمت از خاک پاک کربلا گذاشت آنجا را متبرک به حضور خود نمود بنابراین همان خاک معمولی دارای چنان قداستی شد که باعث شفای بیماران و رهایی از ترس و وحشت قبر و موت می شود چنانکه هنگام دفن میت مقداری از همین تربت را با او خاک می کنند تا باعث آرامشش شود.
عزاداری های سنتی بیشتر به دل می نشیند
محمدرضا اکبری فرزند محمود نیز با حزن و اندوه خاصی گفت؛ 63 سال سن دارم و در این سالهایی که در مجلس امام حسین(ع) نوکری اش را می کنم هر چه دیدم خیر و برکت و لطف این خاندان پاک بود.
زمان ما تعداد حسینیه ها به مثل الان زیاد نبود، مساجد کوچکتر و جمعیت کمتر بود اما الان با افزایش جمعیت مساجد و تکایا بیشتر شده و عزاداری ها هم بهتر و با شکوه تمام تر برگزار می شود و تفاوت چندانی در نوع برگزاری وجود ندارد جز اینکه گذشته ها ساده تر و سنتی تر بود.
دسته جات به امامزاده می رفتند
وی می گوید؛ پنجاه سال پیش طبل و تشکیلات امروزی وجود نداشت و عزاداران با تشکیل دسته جات سینه زنی و رفتن به امامزاده ها و روستاهای مجاور ارادت خودشان را به ابی عبدا… الحسین نشان می دادند. گذشته ها ما تا صبح با همان جمعیت کم در مسجد می نشستیم و مرثیه خوان محلی با خواندن نوحه های جوشی مستمع  را به فیض می رساند.
عمر کوتاه و سفر نزدیک می باشد
ما باید عزادار واقعی باشیم و قبل از هر چیزی حسین را بشناسیم خیلی ها می گویند کاش ما روز عاشورا کربلا بودیم و حسین را تنها نمی گذاشتیم ولی وقتی کربلا رفتم و آن صحن و سرا را دیدم تازه فهمیدم چقدر سوزناک بود و شور حسینی در من بیشتر شد و همراه سخنران ذهنم به همه جای واقعه جانسوز می رود. سخنم با همه این است که عمر کوتاه و سفر نزدیک می باشد پس بیشتر از این مجالس حسینی برای آخرت شان توشه جمع کنند.
همه هست و نیست ما از ارباب می باشد و وجودمان از این خاندان بلند مرتبه جان گرفته است.
عزاداری ها از ته دل بود
داخل محل یک تکیه قدیمی با دیوارهای کاهگلی وجود داشت و در آنجا عزاداری می کردند. قدیما دین و ایمان مردم بیشتر بود و عزاداری ها از ته دل بود کسی که پیراهن مشکی را به تن می کرد حرمت این ماه را هم نگه می داشت و دروغ نمی گفت.
دسته روی از روز هفتم شروع می شد
جمعیت ما آن موقع به هفتاد نفر هم نمی رسید ولی با این حال دسته های عزاداری راه می انداختیم و با نوحه خوانی به سرخرود می رفتیم. جلوی دسته پیرمردها و ریش سفیدها قرار داشتند و یک یا دو جوان هم با علم و پرچم هیئت را همراهی می کرد.
وی با بیان این جمله که با عشق در مراسم عزاداری شرکت می کردیم گفت؛ غروبها به هنگام اذان مغرب به تکیه می رفتیم، پای منبر خطیب توانا می نشستیم و مداح هم نوحه خوانی می کرد و ریش سفیدها تا صبح بیدار می ماندند و عزاداری می کردند.
جوانان به هیئت ها شور می دهند
حضور جوانان در مساجد و حسینیه ها ضروری و الزامی است چرا که با شور حسینی گرمای خاصی به مجالس می دهند و دشمنان را ناامید از همه توطئه ها می کنند اما این کافی نیست باید خودشان را بسازند و اصلاح کنند و به بزرگترها که چهار تا پیراهن بیشتر از آنها پاره کردند احترام بگذارند و حرف شان را بخرند.
با گذشت بیش از1400 و اندی سال هنوز این داغ تازه است
عزای حسین هیچ وقت و تحت بدترین شرایط دچار کهنگی نشد، همچنانکه شاهان و خلفای بسیاری خواستند که آثاری از صحن و سرای آن بزرگواران باقی نماند ولی به یاری خدا و همت عاشقانش هنوز پابرجاست. این موضوع در مورد افراد عادی صدق نمی کند و تا چهل روز بیشتر نیست ولی با گذشت1400 و اندی سال هنوز این داغ تازه است و شیعیان و حتی مذاهب دیگر ارادت قلبی شان را با حضور در مراسمات و دسته جات عزاداری به ساحت مقدس ایشان اعلام می کنند.
حسین رفت تا به مسلمانان آبرو دهد
اگر حسین نبود دینی هم وجود نداشت پس ما موظفیم که با چنگ و دندان آن را حفظ کنیم، حسین را بشناسیم و مجلسش را به پا کنیم چرا که تنها لباس مشکی پوشیدن کافی نیست بلکه باید به قول قدیمی ها دل بسوزد و از جایش حرکت کند.
تشنگی یعنی طاقت آوردن و تن به ذلت ندادن چرا که امام حسین می توانست به ندای دشمن لبیک بگوید و هم خودش و هم اهل حرم را سیراب کند ولی این کار را نکرد تا به مسلمان عزت و آبرو دهد و بگوید آزاده باشید و آزاده از دنیا بروید.
بیشتر عزاداران پای برهنه بودند
گذشته ها با نزدیک شدن به محرم مادران ما سفارش می کردند که در طی این چند روز با صدای بلند نخندید، تخمه و آدامس نخورید به آرایشگاه نروید، پیراهن مشکی بپوشید در این خصوص حتی بیشتر عزاداران پای برهنه بودند.
عباس برادری را در حق حسین تمام کرد
در میان شهدای کربلا ارادت خاصی به اقا ابوالفضل العباس و ابی عبدا… الحسین(ع) دارم و این عشق بخاطر آن است که قمر بنی هاشم برادری را در حق امام حسین تمام کرد و این یک پیام برای همه آزاده هاست.
آشپزها و دستیاران شان با تایید حاج آقا رضایی انتخاب شدند
راضییه برزگر از روستای مرجی محله هستم. پس از ازدواج حدود 37 سالی می شود که در اینجا زندگی می کنم. علاقه زیاد به پخت و پز سبب شد تا به آشپزی روی بیاورم و زیر دست یکی از خانم های محله که کارش حرف نداشت آن را ادامه دهم و در حال حاضر هم 30 سال است که به این حرفه مشغولم و این را هم باید بگویم که آشپزها و دستیاران به وسیله رییس هیئت امنای محل انتخاب شدند.
دستیار آشپز بودم
روزهای اول به عنوان دستیار سبزی پاک می کردم و ظرفها را می شستم و دم دست شان بودم که بتوانم فوت و فن آشپزی را یاد بگیرم که به مرور زمان با پشتکار و علاقه فراوان توانستم به امور مسلط شوم.
هیچوقت خسته نمی شوم
در دستگاه امام حسین خستگی معنی ندارد و با عشق هم آشپزی می کنیم چرا که معمولا خانم ها پس از کار آشپزی خسته می شوند و برای تجدید قوا باید استراحت کوچکی بکنند ولی ما که اینجا شبانه روزی هستیم فقط به اندازه غذا خوردن به خودمان مرخصی می دهیم. افتخار می کنیم که کارگر امام حسین هستیم. صبح زود بعد نماز و رفع و رجوع کردن کار خانه مستقیم به حسینیه می روم و تا یازده شب تمام وقت می ایستم.
یک دست صدا ندارد
برای پیشرفت کار یک دست صدا ندارد و باید دسته جمعی و با اتحاد امور را پیش برد بنابراین در این آشپزخانه حسینیه وزرا محله نیز هشت خانم و شوهرم با کمک هم غذای میهمانان امام حسین را آماده می کنیم.
شب اول 160 کیلو برنج پخت می کنیم
جمعیت روستا به تنهایی به 1463 نفر نمیرسد و ما بقی ساکنان را افراد غیر بومی از دیگر شهرستانها تشکیل می دهند بنابراین پخت غذای نذری در شب اول چون اطلاع دقیقی از حضور میهمانان نداریم از 160 کیلو شروع و در شب های دیگر به 250 کیلو می رسد.
وقتی که به میهمان حسین بی احترامی کردم
در یکی از شبها که مشغول سرو غذا برای میهمانان بودیم یکی از خانمها برای گرفتن غذای نذری به من مراجعه کرد که به خاطر خستگی و ناراحتی عصبانی شدم و در آخر کار گفتم که دیگر آشپزی نمی کنم. آن شب در عالم خواب دیدم که به کربلا مشرف شدم و شوهرم با جارو مرا زد و گفت چرا نمیخوای دیگه آشپزی کنی که یک هویی از خواب پریدم و وقتی خوابم را برای همسرم تعریف کردم توضیح داد که نباید به کسانی که برای گرفتن غذای نذری می آیند بی احترامی کنی.
کارگرای آشپزخانه از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند
در اینجا برای خانم ها فرقی نمی کنه سبزی پاک کنند یا برنج اب بکشند قصد سهیم شدن در این اجر بزرگ و اخروی است و هر کسی سعی می کنه از دیگری پیشی بگیرد و حتی اگر به کسی حالت دستوری با تحکم هم کاری را بسپاری با جان و دل انجام می دهد و شکوه نمی کند چون خاطر عشق امام حسین خیلی عزیز است و در این دستگاه دارا و ندار کنار هم زحمت می کشند.
ده سال در منزلم غذا می پختم
به مدت ده سال در خانه ام به خاطر نداشتن جا غذا درست می کردم و در ازای آن هیچ پولی بابت مصرف برق و آب و حتی دستمزدم دریافت نمی کردم و از آقا ابی عبدا… و ابوالفضل العباس سلامتی و ایمان قوی را می خواستم حتی به خانم ها صبحانه و ناهار هم
می دادم و از هیچ چیز کوتاهی نمی کردم.
هرچه برای امام حسین کار کنیم کم کردیم
امام حسین تمام هست و نیست خود را پای اسلام و سربلندی مسلمانان گذاشت تا ما آزاده زندگی کنیم و هر چقدر هم ما در این دستگاه کار و به این خاندان خدمت کنیم باز هم کم است.
محرم یعنی عشق حسین
با نزدیک شدن به محرم حس غریب و حزن انگیزی به من دست می دهد چنانچه عزادار عزیزترین شخص زندگیت می شوی همچنانکه برای پسر مرحومم که در دریا غرق شد تا قیام قیامت داغدارم و ناراحتی می کنم. وقتی به کربلا مشرف شدم تازه فهمیدم مصیبت چه هست. انجاست که دلم را می برم پیش ام لیلا که بعد شهادت علی اکبر تو کوچه ها چشم انتظار پسرش می نشست. پس ما هم باید درک کنیم.
گریه آرامم می کند
اشک ریختن برای مصیبت آقا امام حسین آرامش و اطمینان خاطری خاصی به آدم می دهد و وجودمان را سبک می کند تا بتوانیم در مقابل سختی ها و ناملایمات مقاومت کنیم.
مردم چیز زیادی نداشتند ولی از تمام زندگی شان مایه می گذاشتند
قربانعلی خاکپور پدر 70 ساله وزرا محله نیز به جمع ما پیوست و گفت: سایه پدر را هرگز ندیدم و متاسفانه قبل از تولدم به رحمت ایزدی رفت و من زیر دست عموی مرحومم بزرگ شدم. روستای ما در گذشته 15 خانوار بیشتر نداشت و مردم هم با سختی و مشقت فراوان امورات خود را از طریق کشاورزی و دامپروری می گذراندند.
عزاداری ها هم در کمال سادگی برگزار می شد چون مردم چیز زیادی نداشتند ولی با این حال از تمام زندگی شان مایه می گذاشتند و برای عزای امام حسین خرج می کردند.
هیچ چیز نمی تواند عشق حسین را در ما کم کند
در عزاداری سنتی پیر و جوان در کنار هم آئین حسینی را به پا می داشتند و فاصله ای بین این دو قشر نبود و احترام داری هم بیشتر بود.
خاکپور توضیح داد؛ محرم یادآور حماسه عظیم و فراموش نشدنی عاشوراست و عشق حسین در دل و جان ما وجود دارد و هیچ چیز هم نمی تواند آن را کمرنگ کند چرا که ابی عبدا… برای زنده نگه داشتن اسلام ناب محمدی(ص) تن به چنین جنگ نابرابر و ظالمانه ای داد و پیام این نهضت ادامه داشتن شور حسینی و برپاداشتن نماز، امر به معروف و نهی از منکر است و همه خصوصا جوانان در درجه اول باید به نماز اهمیت بدهند و همراه با آن عزاداری کنند.
خواستم صادق را پیدا کنم و آبرویش را ببرم
حسین قربانی پدر بزرگوار شهید که هفتاد و نه سال هم از خدا عمر گرفت به شهادت فرزندش اشاره کرد و بیان داشت؛ پسرم در سومین روز از اولین فصل گرم تابستان به سال 67 در منطقه جنگی شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. وی پس از اتمام خدمت مقدس سربازی پاییز به خانه برگشت و هنگام نشاء زمزمه رفتن به جبهه را سر داد و من با این دلیل که شما دو سال سرباز بودی و امسال باید در کار زمین به ما کمک کنی مانع رفتنش شدم. صبح زود به زمین رفتم تا خزانه را برای بذرپاشی آماده کنم، وقتی از (آیش) به خانه آمدم دیدم هیچکس نیست. مستقیم به (لتکا) باغ رفتم از یکی دو نفر سراغ صادق را گرفتم که گفتند به جبهه رفته. از اینکه به حرفم گوش نداد ناراحت شدم و حرکت کردم که پیدایش کنم و در جمع آبرویش را ببرم که باز دلم نیامد شخصیتش را خرد کنم، منصرف شدم و به خانه برگشتم و او رفت.
هفت سال نمی دانستیم پسرم شهید است یا اسیر
با حمله رژیم بعث عراق به شلمچه، همرزمان و بچه محل هایش که بیشتر سرخرودی هم بودند، بعد از عملیات به خانه آمدند. به سراغ یکی از دوستانش که جواد نام داشت، رفتم که گفت اگر تا صبح شنبه آمد که هیچ وگرنه دیگر نمی آید که همینطور هم شد.
هفت سال در بی خبری بودیم و نمی دانستیم صادق شهید شده است یا اسیر تا اینکه بنیاد شهید به ما اطلاع داد که وی به شهادت رسیده و باید برایش مراسم تشییع جنازه بگیرید که من مخالفت کردم و گفتم؛ من حتی یک پلاک از او ندارم که دلم با آن آرام شود. وقتی نتوانستند مرا متقاعد کنند با پسرم که آن موقع بخشدار محمودآباد بود تماس گرفتند و بعد آن ما یک مراسمی گرفتیم و سنگ مزاری درست کردیم.
استخوانهای شهیدم را به آغوش گرفتم و گفتم با اربابت محشور شوی
بعد از سه سال تو ماه رمضان به ما اطلاع دادند که پیکر صادق به همراه هشت نفر دیگر به معراج شهدای ساری انتقال دادند. بعد از سحر به اتفاق دامادم به مرکز استان رفتیم ولی من چون سواد نداشتم نتوانستم تابوت را شناسایی کنم به همین خاطر از اقای احمدی بچه محل مان خواستم که نوشته روی تابوت را بخواند. پس از چند دقیقه نشانم داد و ما با آمبولانس به محمودآباد آمدیم و شب مراسم وداع باشکوهی را در خانه با حضور همه هم محلی ها و مردم روستاهای اطراف، خصوصا دوستان عزیزش انجام دادیم و فردا صبح تشییع جنازه بی نظیری انجام و استخوانها و پلاکش را با اشک و خون به خاک سپردیم.
این پدر بزرگوار گفت؛ وقتی استخوانهای پسر شهیدم را آوردند آرام شدم و گفتم صادق خدا تو را بیامرزد و با ارباب بی کفنت محشور کند. خدا از ما این قربانی را به احسن وجه قبول کند همانطور که بی بی زینب(س) در گودی قتلگه پیکر بی سر برادر را به زیر دست گرفت و سر به آسمان بلند کرد و گفت قربانی ام را قبول کن.
منتی به سر هیچکس ندارم
کسی که برای رضای خدا و خشنودی ولی زمانش قدم بر می دارد نباید منتی بر سر کسی دیگران بگذارد. من هم با توجه به اینهمه مسائلی که در جامعه اعم از بی حجابی و … می بینم دلم به درد می آید ولی همیشه از اینکه فرزندم در بهترین راه به شهادت رسید خوشحالم و یک مطلب دیگر اینکه صادق متعلق به من نبود بلکه فرزند این سرزمین بود که مثل او خیلی های دیگر هم تمام زندگی شان را فدا کردند.
بعضی حرکات مسئولین حالمان را بد می کند
با توجه به خونهای زیادی که برای احیای اسلام و زنده نگه داشتن نهضت عاشورای حسینی ریخته شد اما بعضا تعدادی از مسئولین با حرکات غیر معقولانه شان، اذهان عمومی را دچار تشویش می کنند. نمونه بارزش سال گذشته دو شهید گمنام را برای خاکسپاری به محله ما آوردند که خواستند در پارک وزرامحله دفن کنند، بنده به حجت الاسلام موسوی امام جمعه محترم گفتم مقام این شهدا بسیار بالاست چرا در مکانی که جای تفریح و بازی کردن است می خواهید برایشان یادمان بسازید بیاورید کنار 8 شهید دیگر به خاک بسپارید که قبول نکردند و دل ما را به درد آوردند.
انگار دیروز بود که شمر جلوی امام حسین را گرفت
وی به نوع مداحی اشاره کرد و گفت؛ قدیما مداحان به زبان خودشان و با سوز عجیبی ذکر مصیبت می کردند و تاثیر گذاری خودشان را داشتند چنانکه یک مداح به هشت روستای دیگر هم می رفت و دیگر حنجره و گلویش جواب می کرد تا بخواهد در محله ما نوحه خوانی کند. نکته مهم تر اینکه بیشتر این نوحه خوانها غیر بومی بودند ولی الان مداحان از روستای خودمان و تعدادشان هم زیاد است و طوری واقعه کربلا را بازگو می کنند که مستمع غرق در آن اتفاق عظیم می شود و فکر می کند انگار دیروز بوده است و شمر جلوی امام حسین را گرفته است.
مداحان باید حقیقت مصیبت را بگویند
متاسفانه امروزه برخی از مداحان با استفاده از مضامین ناراحت کننده و گاها به زبان محلی سعی می کنند مستمع را به گریه آورند که اصلا درست نیست و کاش با بیان حقایق آن روز و رشادتهای سرداران و جوانان دلها را میهمان سفره آل ا… کنند و این نیاز به یک فرهنگ سازی بزرگ دارد و همت عالمان دینی و شاعران حماسی را می طلبد. چنانکه الان دوباره سبک سنتی و مرثیه های جوشی دارد عرضه می شود.
روحانیت همیشه با مردم
روحانیون چه در گذشته و حال با مطالعه و سیر در چگونگی به وجود آمدن نهضت عاشورا و فلسفه واقعه کربلا با علم و تدبیر بر بالای منبر مردم تشنه معرفت را سیراب می کردند که این کار همچنان نیز ادامه دارد و در حال حاضر هم حتی با طرح سوال و پرسش به شبهات مستمعین پاسخ می دهند.
با دو بشقاب برنج هم نذری می دادند
اطعام دهی در زمان ما و پدران مان با الان خیلی فرق کرده بدین صورت که در گذشته های خیلی دور بزرگ و معتمد محل اعلام می کرد که هر خانواده ای که استطاعت مالی دارد یک مجمه غذا درست کند که در این میان صاحبخانه ای چهار بشقاب برنج به همراه گوشت می آورد. نوع غذاها هم فرق می کرد و از پرنده هوایی، ماهی دریا و حیوانات محلی(مرغ؛ غاز و اردک) استفاده می کردند.
با آمدن پیرمرد به مسجد جایمان را به او می دادیم
بچه که بودیم با پدرم به مسجد می رفتم و در پایین می نشستم و به من یاد می داد که چگونه نماز بخوانم و حالت شخص عزادار را به خود بگیرم. سنت های خوبی حکمفرما بود که بزرگ و کوچکی را حفظ می کرد مثلا اگر پیرمردی وارد مسجد یا حسینیه می شد ما از جای خود بلند می شدیم تا ایشان بنشیند.
شبهای تاسوعا
وقتی به تاسوعا نزدیک می شدیم خدا رحمت کند محمود حاجی زاده را که تشتی را پر از آب می کرد و برای ما فرات می خواند و مردم هم اسکناس و سکه های ده شاهی را در سینی می ریختند و به او می دادند و آب دم زده متبرک به ذکر یا ابوالفضل و فرات خوانی را به عنوان آب شفا می خوردند و خصوصا به مریضهای خود می دادند چون اعتقاد شدید و قلبی به این عمل
داشتند.
برنج نذری را دور خانه می ریختیم
معمولا در اطعام دهی مادران از داخل هفت بشقاب به اندازه چند دانه برنج بر می داشتند و داخل پارچه یا ظرفی قرار می دادند و روی درختی که محصول نمی داد می ریختند تا بار بیاورد یا در چند گوشه پشت بام می ریختند تا سال دیگر برکت در خانه شان بماند.
نذرها کمتر قبول می شود
دلایل قبول نشدن نذرها شاید ریشه در سست شدن اعتقادات ما دارد و برای این منظور باید ایمان مان را قوی تر کنیم.
شب باب الحوائج
شب هفتم سوزناک ترین شب برای جهان اسلام خصوصا خاندان نبوت است چرا که آب را بر اهل و عیال و هفتاد و دو تن از بهترین یاران حسین می بندند و در واقع متعلق به قمر بنی هاشم است و حاجت داران برای استجابت دعای شان نذرها می دهند.
باید حر باشیم
برای اینکه بتوانیم وجدانی راحت و آسوده داشته باشیم باید نسبت به بعضی از وقایع و اتفاقات گذشت داشته باشیم چنانچه حربن ریاحی وقتی با شرمساری خدمت امام حسین(ع) مشرف شد توبه واقعی کرد و شجاعت به خرج داد و صادقانه خدمت حضرت اذن دخول خواست که مولایش او را بخشید و این یعنی همان پیام آزادگی ابی عبدا… است.
شهدا می گفتند برای ما گریه نکنید
بیشتر شهدای ما در وصیت نامه های خود از خانواده های شان می خواستند که برای سیدالشهدا گریه کنند که مظلومانه و جلوی چشم اهل بیت و کودکان تشنه لبش به شهادت رسید و در واقع جنگ نابرابر ظالم و مظلوم بود.
پیام به مسئولین
از مسئولینی که با خون شهدا و جانبازی و رشادت آزادگان و جانبازان صبور ما در حال حاضر بر صندلی سیاست تکیه زده اند می خواهم به داد این مردم برسند و مشکلات معیشتی و اشتغال جوانان را برطرف کنند تا خدای ناکرده مورد نفرین دلشکسته ها و کوخ نشینان قرار نگیرند.
همت حاج اصغر نبود ساخت حسینیه به این زودی تمام نمی شد
حسن صالحی 67 ساله اهل و ساکن وزرا محله خاطرنشان کرد؛ حسینیه محله مدتها بود که به امان خدا رها شده بود و کسی هم به خاطر مشغله زیاد کاری به فکر انجام کارهایش نبود تا اینکه حاج اصغر رضایی با همکاری دیگر مردم روستا کمر همت بستند و حدود یکسال و اندی تلاش شبانه روزی پروژه به این سنگینی را با موفقیت به پایان رساندند.
در تاریکی عزاداری می کردیم
سالهای 38 برق و روشنایی به صورت الان وجود نداشت و مردم در تاریکی عزاداری می کردند و جمعیت کم آن موقع با توجه به علاقه زائدالوصفی که نسبت به سرور و سالار شهیدان و برپایی عزای وی داشتند تلاش بیشتری می کردند و در حال حاضر هم 40 درصد جمعیت اینجا مهاجرینی هستند که از شهرهای دیگر به این مکان مهاجرت کردند.
شغل اصلی مردم این منطقه برنجکاری و صید ماهی می باشد و در این میان جوانان هم همپای پدر به این کار مشغولند.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه , بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود