Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

ریسمان را راه راست بینداز خودش روزی را می رساند/

H06
مظاهر نورمحمدی عمران یکی از قدیمی ترین قهوه خانه داران آملی در گفت گو با صبح آمل:
ریسمان را راه راست بینداز خودش روزی را می رساند/ ماهی 25 تومان و روزی هشت زار از صاحبکارم حقوق می گرفتم/سماوری که یک ماه رمضان خاموش است
78سال از خدا عمر گرفته و تا امروز لب به سیگار نزده و به کسی هم اجازه نداده داخل قهوه خانه اش را پاتوق خلاف و اعتیاد کند. حواسش به همه‌ چيز است؛ به نوبت به قوري‌ها و دیزی ها سر مي‌زند، استكان‌ها را در سيني كوچكش كه براي همه بازاريان آشناست مي‌چيند،. مشتري‌ جدید آمده؛ مردي بلندقامت با کلاهی بر سر و صورت كاملا تراشيده كه خیلی خوب هم حرف مي‌زند و اینطور که خودش می گوید از بازنشسته های نیروی انتظامی آمل و از مشتری های قدیمی است. چاي کم رنگ مي‌خواست.پول چاي را كه مي‌دهد، مي‌گويد: مثل همیشه بی نظیر بود. صدايي گرفته هم سلام مي‌دهد و رد مي‌شود. صاحب صدا براي حاج مظاهرآشناست و او را به چاي دعوت مي‌كند. مردي با قد متوسط كه سن ‌و سالي ندارد، اما خط‌هاي روي پيشاني و دور چشم نشان از دردهايش دارند. استكان چاي را دستش مي‌دهد و می پرسد خوبي؟ همه چيز رديف ان‌شاءالله؟ و همان‌طور كه چاي را نزديك لب مي‌كند، مي‌گويد: الحمدلله استكان را تحويلش مي‌دهد و آهسته دور مي‌شود. قبل از اينكه سوالي كنم. جواب مي‌دهد؛ آره. مشتري هميشگي. اين آدم‌ها بركت اين قهوه‌خانه هستند. او خيلي دلواپس آينده قهوه‌خانه بعد از مرگش نيست: آدم بعدي كه اينجا كار مي‌كند، شايد اين نگاه من را به زندگي نداشته باشد. به نظرم انسان‌ها همين كه حق حيات دارند، قابل احترامند و بايد به باورها و عقايدشان احترام گذاشت. من براي حال زندگي مي‌كنم و بعد از مرگم، زنده‌ها هستند كه تصميم مي‌گيرند قهوه‌خانه امید باشد یا نه؟ او از زمان هایی می گوید که رسم چای خوردن در بازار با امروز فرق داشت و در گذشته چای را به در مغازه ها می بردند و توزیع می کردند و تا قبل از انقلاب هم به همین شکل بود؛ اما بعد از آن به مرور زمان بازاری ها خودشان چای در مغازه هایشان درست کردند و دیگر چنین فرهنگی وجود ندارد. اینها حرفهای مظاهر نورمحمدی یکی از قدیمی ترین قهوه خانه داران آملی است که در گفت گو با صبح آمل می گوید:
والدینی دلسوز
مظاهر نور محمدی عمران فرزند مسلم هستم و سال 1322 در بندپی بابل به دنیا آمدم. مادرم لیلا پنجعلی دوخت عمران زنی ساده و مهربان خانه دار بود و بیشتر هم و غمش تربیت پسر یکی یکدانه اش بود که حدود 43 سالی می شود از دنیا رفت و فقط یاد و خاطراتش برایم باقی ماند. پدرم هم کارگر کوره سر بود و به سختی و با حقوق کم زندگی ما را تامین می کرد و در واقع با اینکه هشتش گرو نهش بود ولی با حقوق ناچیز کارگری و دستان پینه بسته اش مرا به مدرسه فرستاد تا با درس خواندنم برای خودم کسی شوم که با لطف شان توانستم سری تو سرها در بیاورم اما متاسفانه سی سالی می شود که به رحمت حق رفت و دیگر ندارمش. تا ششم ابتدایی را در دبستان فرسیو خواندم و بعد از آن به دلیل وضعیت بد اقتصادی پدرم نتواستم به تحصیل ادامه دهم و در سن کم رو به کارگری آوردم و حدود 22 سال شاگرد دکان برنجفروشی مردم بودم.
اولین دکان
سبزه میدان راسته برنجفروشان مغازه آقایان ذبیح کاوه و سید محمد رزاق زاده قرار شدم تا فوت و فن کار را یاد بگیرم و از آن طرف با حقوق و دستمزدم بتوانم کمک خرج پدرم در تامین مخارج زندگی باشم برای همین از همان لحظات اول با توجه به شش کلاس سوادم کارهای دفتری را به من سپرد و تمام صورتحسابها و خرج کرد هزینه ها را من انجام می دادم و برنج اصل و درجه یک را از آمل به شهرهای تاصفهان، شیراز، قم و مشهد می فرستادیم و به غیر از من کارگر، حمال و بوجار هم داخل مغازه کار می کردند.
اصلا کارگری نکردم
تا ششم ابتدایی را در دبستان فرسیو خواندم و بعد از آن سال 1339 با اینکه در کلاس هفتم ثبت نام کرده بودم اما به دلیل وضعیت بد اقتصادی پدرم نتواستم به تحصیل ادامه دهم و در سن هفده سالگی مشغول به کار شدم و از اولین لحظه ورودم به دکان برنجفروشی به عنوان میرزا حسابرسی های دفتری را انجام دادم و هیچوقت پادویی و حمالی نکردم و در واقع یک سر و گردن از کارگرها بالاتر بودم و به جرات می توانم بگویم همان شش کلاس درس جان مرا نجات داد و الان می فهمم سواد چقدر به کارم آمد.
معلمان خوبی داشتیم
معلمان دوره ابتدایی ما بسیار مهربان و در عین حال سختگیر بودند که همچنان با گذشت سالها از آن روزها بخاطر لطف و محبت شان نام نیک شان در ذهنم ماندگار شد مثل آقای عیسی اردشیر، فکریان و نصرالله صالحی.
همکلاسی ها
اکثر همکلاسی های من دکتر و مهندس شدند و یکسری هم در پستهای مدیریتی ادارات مشغول به کار هستند مانند ابراهیم کاظمی خلبان بازنشسته، حسین جلالی، اخوان.
معافیت سربازی
زمان ما از یکطرف تک فرزند خانواده بودم اما دلیل محکمی برای توجیه کردن مقامات نبود تا کفیل پدرم شوم و با طرح مصدقی از سال 1312 الی 1322 با پرداختن 200 تومان از خدمت مقدس سربازی معاف شدم و این قانون شامل حال من هم شد.
من تک فرزند خانواده بودم و در 38 سالگی ام زمانیکه مادرم به رحمت خدا می روند پدرم مجددا تجدید فراش می کنند و الان بنده صاحب یک خواهر و برادر هستم.
کودکی نکردم
به محض ترک تحصل و انصراف دادن از مدرسه مستقیم و بدون فوت وقت به شاگردی دکان مردم رفتیم و دیگر وقت بازی کردن و دویدن در کوچه ها را نداشتیم و بهترین تفریح ما هم کار کردن بود.
اولین حقوق
سالی 300 تومان برابر با ماهی 25 تومان و روزی هشت زار از صاحبکارم حقوق می گرفتم که این مبلغ در زمان خودش خیلی بود ولی هیچ پس اندازی نداشتم و هر چه در می آوردم را به پدرم می دادم تا به تنهایی بار زندگی را به دوش نکشد از طرفی مقداری برنج خوراکی هم به من می دادند که بسیار غنیمت بود.
برنج خوراکی
بخش زیادی از مردم فقیر زمان ما برنج خوراکی سفره شان گرده، شاهک، نیم دانه و کمی طارم بود و وسعشان بیشتر از اینها نمی رسید و خیلی از مردم هم از گرده اصلی(زرک خرسند و زرک اصلی) استفاده می کردند و شاهک قرمز هم غذای قشر کم درآمد بود.
روزانه خرید و فروش می شد
روزانه حداقل 100 گونی صد کیلویی برنج خرید و فروش می شد و نظارت بر کارگران و رسیدگی به حساب کتابهای دفتری همه بر عهده من بود از طرفی برنجها برای ارسال به شهرستانهای دیگر و یا مغازه ها و تحویل به تاجران باید بوجار می شد و از آنجائیکه دستگاه بوجار نداشتیم کارگران با قربال( ) دانه های زرگ و کوچک را به صورت سنتی از هم جدا می کردند.
انعام کارگر
قدیما عیدی مثل الان رسمیت نداشت و کارگران در هر جایی که مشغول بودند بعد از هر خرید و فروش از خریدار یا تاجر و صاحب مغازه مقدار کمی که در زمان خودش غنیمتی بود شیرینی یا انعام می گرفتند و آن را به زخم زندگی شان می زدند.
ادامه کار پدر
تعدادی از بستگان ما در کار قهوه خانه بودند و این در خانواده ما نیز رواج داشت و پدرم در همین مکان فعلی که من هستم سالها به صورت شراکتی به مردم چای و تخم مرغ نیمرو و املت داد.
سرمایه نداشتیم
سالها و به اندازه 22 سال کارگری کردم و چون درآمدم را به پدرم می دادم هیچ سرمایه ای به عنوان پس انداز نداشتم تا برای خودم مغازه ای دست و پا کنم که در همان وقت پدرم پیشنهاد داد با کمک هم سهم شریکم را بخریم و با هم کار کنیم.
سال 60 و آغاز شراکت با پدر
چون قهوه خانه نه سرمایه زیادی می خواست و نه مهارت آنچنانی لازم داشت بنابراین سال 1360 به احترام پدر پیشنهادش را برای شراکت قبول کردم و با مبلغ 125 هزار تومان نصف دکان 32 متری را خریدم(سال 1345 این قهوه خانه از همان روز اول به این اندازه نبود و در زمان شکل گیری اش مانند قهوه خانه های قدیم فقط جای نشستن داشت؛ مکان قهوه خانه فعلی را که انبار برنج بود و با چند پله به پایین راه داشت را با مبلغ چهارهزار و پانصد هزار تومان به حالت سر قفلی از آقای اعلایی بخش نامی آنهم با قرض گرفتن از چند نفر خریدیم) و حدود 30 هزار تومان هم برایش خرج و با نصب درب آلومینیوم بجای چوبی و تغییر سقف سفالی تجدید بنا کردم و از آن تاریخ تا حالا 41 سالی می گذرد که به همین شکل باقی مانده است.
سماور همیشه روشن
یازده ماه از دوازده ماه سال، سماور ما در طول شبانه روز روشن است و این در گذشته به صورت نفتی و زغالی بود و الان به گازی تغییر پیدا کرده است و برای تامین آب آن از آنجائیکه لوله کشی نبود روزی چند مرتبه با دبه از رودخانه هراز( هراز چاک) آب می گرفتیم و داخل منبع 100 لیتری می ریختیم که تا صبح صاف می شد و بعد داخل سماور زغالی شش لیتری می ریختیم الان سماور ما هشتاد لیتری می باشد.
کپسول گاز
برای روشن کردن سماور نفتی حدود صد لیتر نفت را از آقای صفا می خریدم و بسته به مشتری کفاف ما را می داد و برای زمانی که هنوز گاز لوله کشی نشده بود 15 عدد کپسول گاز را خریدم و این در حالی بود که قدیما مشتری ها بخاطر فاصل زیاد روستا تا شهر مجبور بودند برای خرید یک روز کامل بمانند اما با این وجود استقبال الان بیشتر است.
شراکت با رزاق زاده
تمام حساب و کتابهای دفتری و حتی بانکی برنجفروشی آقای رزاق زاده و رسیدگی به امورات کارگران را من انجام می دادم و در طی زمان بسیار زیاد چند ساله این اعتماد به وجود آمد و اواخر پنج سال آخر کار به درخواست شخصی خودش با او شریک شدم تا آنجا که خواست بیشتر ادامه بدهیم اما برایم مقدور نبود.
خطم خیلی خوب بود
حساب و کتابها با چرتکه انجام می شد و مهم تر اینکه همه بدهکاریها و بستانکاریها را در دفتری یادداشت می کردیم که بسیار وقتگیر و زمان بر بود و چون خطم عالی بود من می بایست چوب خطها را می نوشتم و همین موضوع هم بیشتر وقتم را می گرفت.
چایی املت …
در قهوه خانه امید از گذشته تا کنون به غیر از چایی نیمرو، املت، دیزی و دل و قلوه به مشتری می دهیم.
شروع کار صبح زود
بعد نماز صبح با امید بخدا و لعن و لعین کردن شیطان و طلب روزی حلال از قادر متعال با موتورسیکلت به نانوایی می روم و یک ربع به شش داخل قهوه خانه بساط صبحانه برای میزبانی از مشتری های عزیز آماده است و این کار تا ساعت دو بعدازظهر طول می کشد و بعد آن برای استراحت به خانه می روم و حدود ساعت 4 مجددا بر می گردم و تا ساعت هفت می مانم.
معروفترین قهوه خانه های آمل
در گذشته قهوه خانه های قدیمی بزرگ و کوچک بسیاری وجود داشت از جمله قهوه خانه آقای حسین زاده که پنجاه متر پایین تر از اقای جان نثار در فلکه وجود داشت که قبل از طلوع آفتاب باز می شدند و بعد از تعطیلی همه دکان ها تعطیل می شدند. قهوه خانه های معروف بیشتر در ناحیه های بازار و خیابان های اطراف آن و محله هایی با رفت و آمد زیاد، قرار داشتند و در حال حاضر من و آقای عسگری و یک دو نفری در پایین بازار جزو قدیمی های این کار به شمار می رویم.
تحول قهوه خانه ها در گذر سنت به مدرنیته
رسم چای خوردن در بازار با امروز فرق داشت و در گذشته رسم بود که چای را به در مغازه ها می بردند و توزیع می کردند. تا قبل از انقلاب هم به همین شکل بود؛ اما بعد از آن به مرور زمان بازاری ها خودشان چای در مغازه هایشان درست کردند و دیگر چنین فرهنگی وجود ندارد. چنین اتفاقی به طور کلی رونق قهوه خانه های بازار را انداخت ولی اکنون از تعداد مشتری ها رضایت داریم.
قهوه خانه محل استراحت
قهوه خانه در ابتدا مکانی برای استراحت، نوشیدن چای و خوردن نهار و شام و محلی بود که به همه تعلق داشت، چه اشخاصی از گروه صنعتگران و پیشه وران ماهر و هنرمند و چه کارگران بیکار و در پی کار. مرکزی برای معرفی صاحبان هر حرفه و پیشه و صنعت. مردمی که اگر کار ساختمانی داشتند و به معمار، بنا، نقاش، نجار، گچ کار و مانند آن‌ها نیاز داشتند می‌دانستند برای تأمین نیازهای خود به کدام قهوه‌خانه‌های شهر و محله مراجعه کنند. اما با گذشت زمان این مکان کاربرد های مهم دیگری مثل اطلاع رسانی، نشر افکار اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی و همچنین به محلی برای سرگرمی هایی همچون نقالی، شاهنامه خوانی، غزل خوانی و مشاعره تبدیل شد.
کرونا و بیکاری
با شروع ویروس کرونا شغل ما هم از ترکش های آن بی نصیب نماند و در این مدت ما اجازه جابجا کردن یک قندان از روی میز را هم نداشتیم و با رعایت کامل پروتکل بهداشتی و فاصله اجتماعی آنهم در قهوه خانه کوچک که بیشتر از چند نفر هم در آن جا نمی شوند روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و حتی در این مدت نزدیک به یکسال می بایست روی قندان ها را هم نایلون می کشیدیم که این کار برای من پیرمرد خیلی سخت بود اما با همه این اوصاف مشتری های دائمی ما می آمدند.
مشتری های دائمی
مشتری ها همه آدم های ساده اطراف بودند؛ رعیت های روستایی که روزی در زمین های ارباب ها کار می کردند، گاهی غریبه ها و بناها هم به اینجا می آمدند.
همه با هم رفیق بودند و اگر یک‌روز یکی‌شان نمی آمد همه نگرانش می‌شدند. سر صبح‌ پاتوق بازاری ها و غروب‌ها محل تجمع بازنشستگان. یکسری از مشتری های ما خیلی خاص و از قدیم الایام تا به امروز با ما هستند مثل ادارات، درمانگاهها، بیمارستانها و مغازه های اطراف که بعضی از این گوهها غذا را داخل قهوه خانه می خورند و تعدادی هم با خودشان می برند مثل جناب سروان اسدی از نیروهای خدوم و زحمتکش نیروی انتظامی شهرستان آمل که حدود 30 سالی است مشتری ما هستند و دلیل خودشان را هم فقط صداقت و محبت و یکرنگی حقیر می دانند.
به دریا رفته می داند…
چون خودم در زندگی از بچگی تا این سن سختی زیاد کشیدم حتی در جوانی ام بر خودم وظیفه می دانستم نسبت به نیازمندان با آبرو قدمی بردارم از این جهت هر سری که مامورین کلانتری افرادی را با ضمانت برای دریافت کمک معرفی می کردند با افتخار انجام وظیفه می کردم.
توقف به اندازه خوردن صبحانه
نشستن طولانی مدت در قهوه خانه به جهت کوچکی فضای داخلی ممنوع و مشتریها فقط در حد خوردن صبحانه و کمی استراحت مجازند.
قلیان در قهوه خانه ها
از همان اول هم قلیان و نقال نداشتیم. چون من اهل دود دم نبودم. ورود دخانیات به ایران از طریق عثمانیان صورت گرفت، اما قلیان و نحوه استفاده آن را می توان از ابتکارات ایرانیان دانست که به سرعت در بین تمام طبقات اجتماعی ایران رواج یافت. قلیان داری و قلیان چاق کردن در ایران به یک شغل تبدیل شده بود و ایفای نقش در این شغل نیاز به تجربه و مهارت داشت. با این توصیف بیشتر از چهل سال توی این قهوه خانه هستم، تابستان و زمستان؛ تا الان که هفتاد و هشت سالم است و از همان اول هم قلیان و نقال نداشتیم و دو چیز در قهوه خانه ممنوع بود؛ سیگار و قلیان و این قانونی است که برای خودم تعیین کردم که شاید هیچ جای دیگر حتی در ادارات نیز اجرا نشود و آن اینکه به هیچ وجه افراد معتاد و سیگاری اجازه ورود به قهوه خانه امید را ندارند و در صورت مشاهده اینگونه افراد و اطمینان خاطر از این موضوع راهشان نمی دهم و برخورد می کنم چرا که گذشته از وجاهت اجتماعی به نوعی در نظافت عمومی و مکانی ساختمان ما هم موثر است و به جرات می توانم بگویم که شاید چند ماه در میان هم در و دیوار و کاشی قهوه خانه نیاز به شست و شو ندارد و برق می اندازد و در این بابت با کسی هم تعارف ندارم و برایم آدمها با سمت و پست و درجه فرقی ندارند.
فقط خدا
بعضی وقتها در مواجهه با افراد شاید به این نتیجه برسیم که در راسته شغل ما یک نفر می تواند چند نفر را با خودش بیاورد و دخل ما را هم پر کند اما غافل از اینکه روزی ده فقط خداست و این وسط آدمها واسطه ای بیش نیستند و تا خودش نخواهد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و زمانی که جواب رد به برخی از آقایان سیگاری منتصب به اداره ای خاص می دادیم برای متقاعد کردن نوید از آوردن مشتری های زیاد می دادند که قبول نمی کردیم.
نفوذ مذهب در قهوه خانه
ساخته شدن قهوه خانه در زمان حکومت شیعه و قدرتمند صفویان خود یکی از دلایل راهیابی مذهب به داخل قهوه خانه ها بود. از آغاز فعالیت قهوه خانه ها، این مکان تحت نفوذ مذهب قرار داشت و دین و مذهب با گوشت و پوست و خون ما آغشته است و زمانی که خودمان را شناختیم در دامان پاک مادر و با حب خدا و ائمه اطهار(ع) خو گرفتیم و یکی از قوانین سختگیرانه من جمع کردن بساط شایعه پراکنی های سیاسی و حرف و حدیث های ضد دینی بود و در این زمینه عذر افراد را با همه احترام می خواهم.
نقاشی در قهوه خانه ها
نقاشی های مخصوص قهوه خانه ها جزو سبک های سنتی، آیینی و کهن نقاشی ایرانی بود. این سبک نقاشی ها دارای اهمیت فرهنگی زیادی است و با حفظ تمامی ارزش های هنر مذهبی و سنتی ایران به ضرورت نیاز و خواست مردم برای احترام به فرهنگ و باورهایشان متولد شد.
قول و قرار زبانی
زمان کارگری و در سن 25 سالگی با دختر عمویم (پس از تولد و از کودکی خانواده ها ما را نشان و نامزد اعلام کردند) در محضرخانه حاج آقا مقتدایی با مهریه 30 تومانی عقد و با یک مراسم ساده عروسی کردیم و معیار ازدواجم صداقت و دوست داشتن بود و مهم تر اینکه همه قول و قرارها زبانی بود و در این خصوص نیز بسیار مصمم بودند و کمتر پشیمان می شدند.
تیر خورده دل هستم
در زندگی مشترک با همسر اولم صاحب سه اولاد شدیم که فرزند ارشدم در اولی روز از شهریور سال 1347 به دنیا آمد و در جوانی در جبهه های حق علیه باطل به شهادت رسید و در تصادفی هولناک دخترم که کارمند دادگستری محمودآباد بود به همراه دخترم در یک روز دعوت حق را لبیک گفتند و خانمم با چشم انتظاری فرزند شهیدش از این دنیا رفت از این جهت دلی ناسور دارم و تیر خوره هستم.
خصوصیات خوب اخلاقی شهید
با توجه به سن کمش اما بسیار جسور و شجاع و خدا ترس بود و از خصوصیات خوبش خواندن نماز اول وقت بود و زمان محصلی به صورت افتخاری 4 ماه به جبهه رفت و هنگام تحصیل در سال چهارم دبیرستان به عنوان امدادگر هلال احمر در بیمارستان امام رضا(ع) فعالیت می کرد و از همانجا هم به هفت تپه و سپس فاو اعزام شد و بعد از شهادتش هنوز پیکر پاکش پیدا نشد و مفقودالاثر است.
شب جمعه و یک دل دلتنگی
از وقتی که پسرم شهید شد فقط با یادش روزها را به سختی سر می کنیم و حتی مادر مرحومش در زمان حیاط با صدای هر دری فکر می کرد خبری شده است و الان ما بدون حتی یک سنگ مزار فقط با خاطراتش روزها را به شب می رسانیم و این خیلی برای ما سخت است.
همراه درس کار هم می کرد
پسرم همزمان با تحصیل در شستن ظروف و تهیه غذا در قهوه خانه به من کمک می کرد و در ازایش من هم به او در حد دو تا ده تومان پول تو جیبی می دادم.
تعطیلی های اجباری
یک ماه مبارک رمضان را برای روزه داری و حفظ کرامت روزه داران حتی با توجه به اینکه اماکن طی نامه ای به اتحادیه به جهت رفاه حال همراهان بیماران بیمارستان امام رضا(ع) که روبروی ما قرار دارد اجازه فعالیت در حد بیرون بر داد اما من قبول نکردم. ماه محرم هم فقط تاسوعا و عاشورا قهوه خانه تعطیل است.
تخفیف به صورت محدود
برای مشتری ها با توجه به گران شدن لحظه ای مواد غذایی تخفیف آنچنانی قائل نیستم اما سربازها مطابق مشتری های معمولی تا آنجائیکه از دستم بر بیاید از تخفیف ویژهای برخوردارند.
عوارض شهرداری
سال گذشته 120 هزارتومان به عنوان عوارض به شهرداری پرداخت کردیم که این مبلغ امسال در کمال ناباوری با ضریب تصاعدی به یک میلیون و دویست هزار تومان رسید.
نقاشی قهوه خانه ای
گذشته ها تا یک متر از دیوارها کاشی بود و روی مابقی تصاویر رستم و سهراب و … را نقاشی می کردند.
قیمت قدیم کجا الان …
قدیما مواد غذایی شاید به وفور نبود اما قیمتها حداقل مناسب بود و ما برای قهوه خانه روزانه ده عدد تخم مرغ محلی را دانه ای یک قرون یا دو زار می خریدیم و چون بازار اینقدر مثل الان بزرگ نبود کفاف میکرد.
قهوه خانه های قدیمی املت با دو استکان کوچک چایی و نصف نان یک قرون و بعدها هم به پنج تومان رسید. قیمت املت و دو عدد تخم مرغ نیمرو با دو استکان چایی و نصف نان بیست هزار تومان، دیزی چهل هزار تومان، صد گرم دل و قلوه 40 هزار تومان البته این قیمتها در جاهایز دیگر بالاست و حتی بابت چایی پول اضافه تریز می گیرند و ما دو استکان چای رایگان و درصورت درخواست بیشتر هر استکانی دو هزارر تومان از مشتری می گیریم.
ریسمان را راه راست بینداز و روزی از خدا بخواه
بیش از 40 سالی که در این قهوه خانه کار می کنم یادم نمی آید یک روز مشتری نداشته باشم و شکر خدا هر روز پر رونق بود و در همه این مدت مثل روز برایم روشن بود که هرگاه در دکان را با امید بخدا باز کنیم غیر ممکن است خلاف آن را ببینیم و همه چیز به اعتقاد است و خودش روزی را می رساند و به قول قدیمی ها ریسمان را راه راست بینداز و روزی از خدا بخواه.
شبکه مازندران مورد علاقه ام
بین همه تفریحات فقط تلویزیون و شبکه پنج مازندران را بخاطر گویش های محلی و موسیقی هایش نگاه می کنم.
از خصوصیات خوب اخلاقی ام
اخلاق نیکو سازگاری با مردم از خصوصیات خوبی است که خودم قبول دارم و در تمام 43 سالی که با همسرم زندگی کردم از گل نازکتر به او نگفتم و الان هم با مشتری ها خوب تا می کنم و از بد اخلاقی متنفرم و سعی می کنم با فاصله گرفتن از آدمهای بد حالم را خراب نکنم.
کار فقط در قهوه خانه
در طول روز حدود 200 نفر از مشتری ها را راه می اندازم و تمام کارهای قهوه خانه را به تنهایی و با عشق و علاقه انجام می دهم ولی در منزل چون آنقدر خسته ام دیگر توانی برایم باقی نمی ماند و دوست دارم همسرم یک استکان چایی برایم بریزد و با علاقه در کنار هم نوش جان کنیم. یک مثال ساده تر اینکه کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
غذای مورد علاقه ام
همه غذاها خوشمزه هستند اما غذای مورد علاقه ام بیشتر کباب، خورشت جعفری و قرمه است.
جوان 32 ساله انقلابی
سال 57 یک جوان سی و دو ساله بودم که با عشق ب امام خمینی(ره) و سرنگونی رژیم شاه همپای دیگر جوانان در جلسات شبانه مسجد مقدس سجادیه(مسجد سجادیه از گذشته و حتی در زمان خفقان شاهنشاهی به طور خودجوش با جوانان متعهد و انقلابی در نوک میدان نبرد قرار داشت) شرکت و به نوار سخنرانی های رهبرمان با جان و دل گوش میدادیم و تعدادی را هم با خودمان به خانه می آوردیم.
بهمن 60 و تعطیلی قهوه خانه
واقعه 60 بهمن روزی به یاد ماندنی برای همه خصوصا من بود چرا که صبح زود و به عادت هر روز با دو چرخه برای خرید نان قهوه خانه به سمت میدان هفده شهریور به راه افتادم که نزدیک بانک سپه مرکزی به من دستور ایست داد و با حرفم قانع نشد و به اجبار من برگشتم و مغازه را بستم و در تظاهرات مردمی شرکت کردم.
روزی حلال
هنگام کاسبی و کسب درآمد نیت خیر باشد و حق و حقوق دیگران نیز در آن دیده شود قطعا رضایت و نگاه خدا نیز در آن به وجود خواهد آمد چنانچه در قهوه خانه امید همین شیوه رعایت می شود و مطابق وزن دل و قلوه(گوشت را داخل ترازو می کشم) از مشتری پول می گیرم.
بی تعارف ترین حرف
خوشحالم که فرزندم بهترین مرگ با عزت را که همانا شهادت است برای خودش انتخاب کرد و بدا به حال مسئولینی که با جنایات شان بدترین خیانت را در حق خانواده شهدا و ملت ایران روا می دارند و خودشان با حقوق های نجومی فکر مردم نیستند که این اصلا قابل بخشش نیست. کاری با مسئولین ندارم که کاری برای مردم انجام نمی دهند و فقط این اسم را یدک می کشند.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود