Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/sobheamo/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

صبح آمل در گفتگوی اختصاصی با سرهنگ ولی ا… تقی زاده، یکی از عوامل موثر در واقعه ششم بهمن سال 60 : ناگفته هایی از واقعه ششم بهمن آمل

H030-1

وقتی به جعفر هندویی گفتند مرگ بر خمینی، گفت مرگ بر مزدور منافق که با شلیک 20 گلوله در دهانش او را به شهادت رساندند

طراحی برای عملیات گسترده و استراتژیکی چون جنگل آمل که بسیار ماهرانه و با نقشه از پیش تعیین شده توسط اتحادیه کمونیست ها برنامه ریزی شده بود کمی کار را با مشکل مواجه می کرد چرا که باید توانایی های دشمن در نظر گرفته می شد بنابر این پیاده کردن دانش و خبرگی فرماندهان این عملیات می توانست کمک شایانی به موفقیت و کسب پیروزی در این نبرد سخت نماید. ولی آنچه صبح آمل را به این مصاحبه واداشت، نقطه قابل تامل هماهنگی و اتحاد عوامل موثر در پیروزی این رخداد مهم انقلابی یعنی نیروهای سپاهی، کمیته انقلاب اسلامی و مردم به عنوان قوه محرکه آن می باشد و نباید از حق آنانی که در آن روزها با توکل به مدد نیروهای غیبی جانانه در مقابل دشمن دون که بسیار ماهرانه و با استفاده از اعتماد مردمی با لباس مبدل سپاهی حتی به باورهای مردم رسوخ کردند گذشت.

سرهنگ ولی ا… تقی زاده اندواری یکی از ایثارگرانی است که پا به پای دیگر هم قطارانش مردانه جنگید و نگذاشت حتی یک وجب از خاک آمل به دست کمونیست های از خدا بی خبر بیفتد. همین کافی بود تا صبح آمل بر اساس رسالت سنگین خود در جهت توضیح بیشتر آن رخداد ملی تا آنجا که حضرت امام خمینی (ره) در وصیت نامه سیاسی الاهی خود از مردم آمل تشکر نمود، حکایت عشق و طعم شیرین پیروزی دلاورمردانش را روایت کند.

مقطع ابتدایی را در دبستان فرسیو تا کلاس ششم به پایان رساند و تا دیپلم فرهنگ و ادب را در دبیرستان امام خمینی( پهلوی سابق) ادامه داد و با مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد و پس از مراحل مختلف، موفق به اخذ لیسانس گردید.

فعالیت نظامی را با عضویت در انجمن اسلامی مالک اشتر شهرک نبوت(سیکاپل) شروع کرد، سپس با تاسیس کمیته انقلاب اسلامی متشکل از بچه های سپاه و بسیج به سرپرستی حاج آقا اصغری و بر اساس گزینش انتخاب شد. چهار سال و 14 روز در مناطق غرب(قصر شیرین، اسلامشهر، نفت شهر، بازی دراز)، ابادان و خرمشهر و آخرین ماموریت جنگی هم 16 روز در عملیات مرصاد شرکت داشت. آموزش سلاح جنگی خط زن و منحنی زن و توپ 106 و خمپاره 120 را در پادگان نصر تهران دید.

13 سال ریاست کلانتری یازده آمل، سه سال جانشین فرمانده نیروی انتظامی شهرستان آمل، سه سال مدیر اطلاعات امنیت نیروی انتظامی شهرستان آمل، یکسال به عنوان سرپرست فرماندهی نیروی انتظامی شهرستان نور، دو سال جانشین فرماندهی انتظامی شهرستان نور و سال 85 هم به بازنشستگی نائل شد.

ششم بهمن

حادثه ششم بهمن یکی از مهم ترین رخدادهای سیاسی و امنیتی پس از انقلاب اسلامی بود و ضروری است که همچنان در محافل سیاسی، علمی و پژوهشی کشور به این حادثه مهم پرداخته شود تا این رویداد بزرگ و تاثیرگذار در ثبات امنیت و اقتدار کشور از زوایای جدید و با نگاهی جامع تر تعیین و تدوین گردد و درسها و عبرتهای استخراج شده از آن برای ثبت در تاریخ حماسه ملی مردمی کشورمان با رویکردهای مکتوب حفظ شود.

جنگل آمل

سردمداران اصلی این رویداد بزرگ تاریخی، کمونیست هایی بودند که قبلا در فلسطین، عراق و کشورهای دیگر رفت و آمد داشته و در نهایت به این نتیجه رسیدند با توجه به اینکه جنگ تحمیلی ما جبهه اول کشور بود و جبهه دوم در خصوص کردستان و جبهه سوم نیز مشی مسلحانه، بنابراین کمترین انرژی نظام را از پای در می آورد.

فراخوانی سردمداران این گروهک با (سیامک زعیم) بود که در جنگل به او شهاب می گفتند و تفکراتش نیز این بود که می بایست انقلاب را از روستاها به شهر ببرند تا به حکومت مرکزی برسد و «حسین تاج میر ریاحی» با اسم مستعار «ناصر بزرگ» می گفت باید لوله تفنگ در شهر جرقه بزند تا مردم به ما بپیوندند سپس از شهر به شهر حکومت ها ساقط تا حکومت مرکزی را نیز ساقط کنیم.

سیامک زعیم و ناصر ایدئولوک این گروه بودند و مسئولین نظامی آنها دو برادر به نام «کاک اسماعیل و کاک محمد اهل و ساکن کردستان بودند» نفر دیگر غلام عباس درخشان معروف به مراد بود که اینها مسئولین نظامی سیاسی و تدارکات جنگل بودند.

علت انتخاب جنگل آمل

جنگل آمل به دلیل برخورداری از درختان انبوه، شاخ و برگ های فراوان با رنگ های متفاوت و متنوع از نظر نظامی، استتار مناسبی داشت و حتی شناسایی هوایی نیز به سهولت امکانپذیر نبود. این مزیت برای چریک و پارتیزان مستقر در جنگل پس از گروه ضد چریک که وارد جنگل می شدند، موقعیت سوق الجیشی ممتاز و مسلطی بود.

وجود تپه های دو قلو همراه با دره های عمیق که در نهایت این قسمت از جنگل آمل به نسبت جنگل های غرب و شرق مازندران از همه جا بلندتر و راه فرار و گریز فراوانی داشت. همچنین روستاهای محمدآباد، رزکه، اسکو محله و عالی سلطان مجاور و مسلط این مکان، جایگاه مناسبی برای حمل آذوقه و مهمات جنگی و … بود. از طرف دیگر برخورداری از جاده هراز، رودخانه هراز، عارضه های طبیعی دو قلو و نزدیکی به حکومت مرکزی نقطه قوت چریک پارتیزانی جنگلی بود.

اولین درگیری

تفکرات سیامک زعیم و ناصر بزرگ در جنگل مطرح شد و نقاط قوت و ضعف آن مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت به این نتیجه رسیدند که به شهر حمله کنند و در این خصوص 18 آبان از طریق جاده معدن «سنگ درکا» در قسمت امامزاده عبدا… و مجاورت جاده یک گروه از گشت سپاه متشکل از برادران سپاه و کمیته سابق به نام های «سبک رو» از نیروی انتظامی، رستمعلی فلاح و بسیجی به نام ولی ا… کارگر متوجه حضورشان شدند. کارگر جهت شناسایی از آن دو نفر فاصله گرفت، کمونیست ها هم از دور وی را زیر نظر گرفتند و چون این شهید اسلحه نداشت با گلوله تفنگ جنگلی ها به شهادت رسید. با شنیدن صدای تیر، فلاح با آنان درگیر و بلافاصله سرگروه شان به نام «بهنام رودگری» که در جنگل معروف به باقر بود را هدف قرار داده که در دم کشته و دو نفر نیز زخمی شدند. از آنجائیکه فشنگش تمام شد و از ناحیه کمر هم مورد هدف قر ار گرفت وقتی خودش را در برابر جنگ نابرابر دید از معرکه عقب کشید.

در این درگیری که جنگلی ها یک نفر از مسئولین فرمانده دسته خود را از دست دادند، بلافاصله جلسه ای را برگزار کردند ولی از آنجائیکه طرح عملیات شان لو رفت عقب نشینی و به داخل جنگل رفتند.

ستاد جنگل

مسئولین نظامی سپاه سه گیلان و مازندران جلسه ای را در فرمانداری(ساختمان فعلی شهرداری) تشکیل دادند و در نهایت برادر پاسدار «بهنام سرخ ور، جعفری، محمدی و سرهنگ ارتش دلشاد تهرانی» ستاد جنگل را تشکیل و به این نتیجه رسیدند که باید راه های مواصلاتی در جنگل قطع شود. یکی از مکان هایی که همیشه مد نظر جنگلی ها بود تپه ای دیده بانی در نقطه اسکو محله بود که سپاه به این نتیجه رسید باید از دست جنگلی ها پس گرفته شود.

H030-2تشکیل گروه عملیات

عملیات به سرپرستی محمد رنجبر و با حضور شهید تقی زاده، اکبر نصیری، حاج فریدون علی پور و فیضی، گروه دیگر به سرپرستی ذبیح ا… اکبرزاده و گروه دیگر به سرپرستی شهید نادر خضری تشکیل شد و قرار بود دایره های ضربت را اکبرزاده و شهید خضری محاصره کنند و ما هم از وسط به طرف قله جنگل با توپ 106 و تعداد 12 موشک، تپه مورد نظر را به گلوله بست و در هم کوبید و ما حرکت کردیم.

شروع عملیات

با شروع عملیات به کمرکش قله رسیدیم. یکی از جنگلی ها که تیراندازی می کند تیرش به اسلحه کلاش حاج فریدون علی پور اصابت و ایشان از ما جدا و داخل تنه درخت پنهان شد. بعد 15 دقیقه عملیات به پایان رسید و وقتی خودشان را در محاصره دیدند، پا به فرار گذاشتند و یک نفر از آنها به نام «اکبر اصفهانی» لای درخت که فقط اسلحه اش پیدا بود به طرف ما تیراندازی می کرد که بعد از چند دقیقه سرش را هدف قرار دادیم و در جا کشته شد که داخل قنداق تفنگ ژ 3 در کاغذی اسامی ترور شوندگان و اماکن مورد هدف شان بود که به لطف خدا مکان مورد نظر تصرف و به نام شهید محمد تقی گرایلی فرمانده سپاه بابل نامگذاری شد.

عملیات 22 آبان

از 18 ابان که عملیات شروع شد و کمونیست ها به داخل جنگل پناه بردند، مسئولین مخصوصا سردار بهنام سرخ ور برنامه عملیات چکش و سندان را به اجرا گذاشت.

گروه چریکی و پارتیزانی

220 تا 230 نفر از ما را انتخاب و به چالوس بردند و به مدت یک هفته به سرپرستی سرتیب بیگ لو که فرمانده لشگر ما بود آموزش پارتیزانی و جنگ های فراز و گریز را به صورت تئوری و عملی به مدت چهار روز دیدیم و سپس روز آخر هر کدام از ما با 700 تیر فشنگ، جیره غذایی و انجیر و کشمش، ساعت دو نصف شب از چالوس به سمت آمل حرکت کردیم.

گروه کمین با چراغ خاموش حرکت می کرد

وقتی به پلیس راه رسیدیم، با 16 ماشین «تویوتا» از پلیس راه به طرف داخل جنگل و از جاده سنگ درکا یا جاده معدن با چراغ خاموش و در دسته های 14 نفری با تیربارچی، نارنجک انداز، تک تیرانداز، بی سیم چی و یک بلد و راهنما که از میان گالش ها و چوپان های محلی انتخاب کرده بودیم حرکت کردیم. ما گروه کمین بودیم و قرار بود گروه چکش به آنجا برود و عملیات را شروع کند و ما هم در کنار آنها درگیر شویم.

عملیات 22 آبان لو رفت

تو گرگ و میش هوا و سپیده دم تیر از اسلحه یکی از بچه های ما شلیک « خدا می داند سهوی یا عمدی» و به پایش می خورد که سر و صدا بلند شد و آنها فهمیدند و از آن طرف اتحادیه کمونیست ها هم از 18 آبان در آماده باش کامل بودند و وقتی عقب نشینی کردند، نیروها را در سه کمپ بالا، وسط و پایین مستقر و به وسیله نخ و زنگوله با هم ارتباط داشتند و اگر اتفاقی پیش می آمدیکدیگر را با خبر می کردند و به مکان دیگری می رفتند لازم به تذکر می باشد مسئولین هر سه کمپ«کاک اسماعیل، کاک محمد و کاک رشید اهل کردستان بودند».

ورود به جنگل

درگیری از ابتدای شب و در کمپ بالا شروع شد و با شلیک تیر به مکان های مشخص رفتند و افرادی که بالای قله کمین کرده بودند لحظات سخت و نفس گیری را در پیش رو داشتند. بی سیم یکی از بچه ها به دست جنگلی ها افتاد و آنها نیز به وسیله همان بی سیم طی تماس با ما اعلام کردند که در محاصره هستند و نیاز به کمک دارند.

من به اتفاق یکی از بچه های کمیته به نام «خسرو مهدوی»، «سرخوش، رضوان و یزدانی از سپاه» و سه نفر از بچه های ژاندارمری گرگان جلو حرکت کردیم و با حرکت از خط مرزی به محض رسیدن آنها تیراندازی شد و درگیری از ساعت چهار و نیم عصر شروع و چهار نفر از بچه های ما به نام «محمد تورانی، رحمت میرزاخوانی و براری و دیورودی» به شهادت رسیدند.

کمونیست ها فریاد می زدند مزدور خمینی تسلیم شوید

با تاریکی هوا پشت درخت ایستادیم و آنها که از موقعیت ما خبردار بودند آنقدر داخل درخت را شلیک کردند تا پوستش کنده شد. آقای مهدوی گفت دیگر راهی نمانده بهتر است که تسلیم شویم که من در جواب گفتم تسلیم شدن همانا و سوزاندن و زنده کشتن ما مرحله دیگر کارشان است. بعد از او خواستم با درست کردن خط آتش با هم به پایین قله برویم تا از دید آنها در امان باشیم. دیگر شب شده بود و چون راه جنگل را بلد نبودیم از داخل رودخانه رفتیم و ساعت یازده به اسکومحله رسیدیم. مکانی که ما در آن مستقر بودیم منگل دره یا ورمنگوم نام داشت. گفتنی است در این عملیات یازده نفر از بهترین بچه های ما «محمدتقی گرایلی، حسن علیزاده، حسن بزرگی، علی اکبر نعمتی، شعبان کاظمی، رمضان کاویان پور رودی، محمد تورانی، رحمت میرزاخانی، براری دیورودی، رمضانعلی شهری کردکوی و موسی راعی» به شهادت رسیدند.

چگونگی ورود به جنگل

درباره ورود کمونیست ها به جنگل روایت بسیار است ولی روی مرداد، شهریور و مهرماه اتفاق نظر وجود دارد. به هر حال ابتدا کادر محلی شهاب،« ناصر بزرگ»، غلام عباس درخشان، کاک اسماعیل و کاک محمد» مسئولین اتحادیه کمونیست های ایران این مکان را انتخاب و چند نفر نیرو را نیز با خودشان آوردند. باید در نظر داشت اکثر نیروهای آنها در خوزستان خصوصا مسجد سلیمان متمرکز بودند و مقصد بعدی شان کردستان، تهران، آمل، بابل و کلا مازندران بود.

ناصر بزرگ دبیر آموزش و پرورش بود و آنجا هم قطارهایش را دور خود جمع کرد که تعدادی از آنها برای فریب اذهان عمومی در جبهه بودند و با سرقت اسلحه از جبهه با هلی کوپتر به اهواز و سپس با خودرو به تهران انتقال می دادند و بر علیه خود مردم استفاده می کردند. اسلحه ها را داخل دبه های بزرگ جاسازی و روی آن را با کمپرسی آجر ریختند و آوردند آمل و آجر را نزدیک پلیس راه داخل خانه محمد سپرغمی خالی کردند و اسلحه ها را با وانت قرمز رنگ چادر زده غلام عباس درخشان«مراد» وارد جنگل کردند. محمدرضا سپرغمی دو برادر به نام های غلامرضا و حمیدرضا داشت. محمدرضا در جنگل معروف به یل محمد بود. در کردستان به اول اسم افراد رده های بالای نظامی «کاک» و در مازندران نیز یل اضافه می کردند که غلامرضا و محمدرضا اعدام شدند و آن یکی هم در زندان به سر می برد.

محمد تی ان تی

نیروهای مستقر در جنگل سرود دسته جمعی می خواندند و آموزش های نظامی می دیدند که بعد از سه ماه وقتی که «محمد تی ان تی» به آنها پیوست تازه آموزش سخت دیگ های انفجاری شروع شد. دیگ های انفجاری که داخل شهر منفجر می شد را کمونیست های داخل جنگل درست می کردند.

تجهیزات شان هم 60 قبضه اسلحه ژ3 و شش قبضه اسلحه کلاش در دست هفت گروه بود که هفت آرپیچی داشتند به انضمام 60 موشک، چهار یوزی، پنج کلت کمری، موتور برق، دیگ ها و سه راه انفجاری که قابل به شمارش نبود و دو عدد بی سیم که در درگیری ها به غنیمت گرفتند.

سرهنگ بیگ لو با هلی کوپتر از بالای سر نیروی 220 نفره ما که به 14 گروه 14 نفره تقسیم شده بود، رهبری این عملیات را بر عهده داشت.

چریک مثل ماهی است در دل دریا

بعد از درگیری 22 آبان جنگلی ها روحیه مضاعفی گرفتند و ناصر زعیم و شهاب به آنها گفتند که فقط کافی است پای شما به آمل برسد مردم با شما همکاری می کنند و انقلاب دیگر به دست مردم می افتد. دیدگاهشان این بود چریک مثل ماهی است در دل دریا و هر وقت ماهی را از دل دریا به کناری بیندازند می میرد و اگر مردم پشتیبان ما نباشند ما می میریم البته ناگفته نماند این دیدگاه و تفکرات برعکس شد چرا که مردم در دل نیروی نظامی و انتظامی بودند و آنها را تنها نمی گذاشتند.

پس از عملیات 13 دی سپاه راههای تدارکاتی را بست و یک گروهان در محمدآباد، رزکه و اسکو محله تا عمق دو متری زمین را کندند و روی آن را با برگ درخت و چوب استتار نمودند و اطراف آن را اهرم های امنیتی درست کردند. دور تا دور تپه ای که ما در آن مستقر بودیم را ریسمان کشیدند و شهید رحمت ا… محمدی عملیات را انجام داد و کنار هر ریسمان یک نارنجک وصل کرد که با عبور حتی یک حیوان درنده نارنجک منفجر می شد. جنگلی ها دو بار آمدند و هر بار هم شکست خوردند در نهایت راه های تدارکاتی شان قطع و ارتباط شان با گالش ها و رستوران هایی که از آنها غذا می گرفتند قطع شد، از طرفی رفته رفته تحمل سردی هوا و یخبندان برای آنها که جنوبی بودند بسیار سخت بود،از طرفی جنگلی ها در فکر تصرف شهر بودند.

پای جنگلی ها به گزناسرا رسید

از آنجائیکه جنگلی ها با کمبود آذوقه مواجه شدند، چهل نفر را بین خودشان انتخاب و به روستای گزنا سرا فرستادند و تقریبا دو تن برنج را با خود به جنگل آوردند از طرفی کسانی که زیاد داخل جنگل می ماندند به خاطر عدم رعایت بهداشت به بیماری خارشک مبتلا می شدند که همه اینها بهانه ای شد تا به ناچار به سمت آمل حرکت کنند.

حرکت از جاده سنگ درکا و معدن و سپس به جنگل های منگل رفتند و به موازی هم

شبانه مابین روستای رزکه و محمدآباد در یک لحظه دسته دسته و در یک خط با استتار کامل، از عرض جاده هراز عبور و به رودخانه رسیدند و قسمتی از رودخانه که عمق آب کم بوده را انتخاب و از آنجا به سمت شرق جنگل رفتند تا رسیدند به چلاو و از آنجا به طرف آمل حرکت کردند و حدود 36 ساعت راهپیمایی طاقت فرسا، با استتار کامل راه می رفتند.

ساعت چهار و نیم به امتداد روستای ترک کلا رسیدند که آن موقع شب همه در خواب بودند. از طرفی هر کدام 20 الی 25 کیلو بار هم با خودشان داشتند که با توجه به این مسائل ساعت 5 صبح بهمن به آمل رسیدند و زیر پل بزرگ پلیس راه به طرف بابل موقتا اسکان کردند و به خانه محمد سپر غمی«یل محمد» که زن و بچه و مادرش را به تهران فرستاد رفتند و شب کشیک داخل کوچه را دستگیر و دست بسته به خانه بردند.

صد نفر جنگلی، 24 ساعت داخل خانه بودند و کسی از وجودشان خبر نداشت. قرار بود افرادی که از تهران، آمل و بابل می آیند با هماهنگی مراد به آنها بپیوندند.

ساعت نه و سی دقیقه الی 10 شب ششم بهمن مراد همه آن افراد را دسته دسته با اسلحه و مهمات در مکانهای مشخص با ماشین پیاده کرد.

فکر می کردند مردم آنها را همراهی خواهند کرد

اسپه کلا، رضوانیه و قادی محله از جمله مکانهایی بود که جنگلی ها در خیال خودشان تصور می کردند مردم آنها را همراهی می کنند بنابر این به محض استقرار در این محلات گروهی را در سپاه جاده محموداباد، گروهی دیگر اطراف سپاه جاده نور، عده ای در دادگاه انقلاب و جاده زندان هراز و گروهی را اطراف سینما آرش«بهمن فعلی» گماشتند.

شروع درگیری ها در شب

ساعت 12 شب ششم بهمن، درگیری توسط جنگلی های با لباس مبدل سپاهی با تیراندازی و دستور ایست به بچه های انجمن اسلامی کوچه یگانه، داخل رضوانیه حول و هوش بیمارستان که در حال پاک کردن شعارهای روی دیوار بودند، شروع شد. پس از سوال و پرسش که شما که هستید و این وقت شب اینجا چه می کنید، بلافاصله هر هفت نفر را به دیوار کردند و به جعفر هندویی گفتند که بگو مرگ بر خمینی که گفت مرگ بر شما. آنها لوله تفنگ را داخل دهانش گذاشتند و با شلیک 20 گلوله او را به شهادت رساندند و بقیه را هم به رگبار بستند و فقط دو نفر «عطا ایرایی و محمد طالبی»زیر دست و پا افتادند و تیر به پا و کمرشان شان اصابت کرد و شکر خدا جان سالم به در بردند. همچنین جلوی گشت سه نفره «شهید شعبانزاده، اکبرزاده از سپاه و حمید رضا ایزدی از کمیته» که در حال گشت زنی از انتهای کوچه طالقانی به طرف اسپه کلا بودند را گرفتند. آنها هم به تصور اینکه جنگلی ها از بچه های خودشان هستند ایستادند که «فریدون خرم روز» معروف به «میرزا یوسف» سر گروه آنها، از داخل داخل ماشین هر سه نفر را به شهادت رساند. یکی از گشتی های مستقل کمیته روبروی بسیج درگیر شدند و اکبرزاده، رضا حاجی زاده، حسین نیک پور و رضا داداش زاده زخمی شدند. افرادی هم که داخل شهر جلوشان را می گرفتند به تصور اینکه نیروی خودی و بچه های سپاه یا نیروی انتظامی هستند خودشان را معرفی می کردند و به صرف حزب اللهی بودن و بدون محاکمه اعدام می کردند. یکی از کمونیست ها بعدا در اعترافاتش گفت که در یک شب و به فاصله یک ساعت 23 نفر را خودشان اعدام کردند.

اولین گروهی که حرکت کرد

به اتفاق گروه 13 نفره متشکل از بچه های سپاهی و بسیجی به فرماندهی ذبیح ا… اکبرزاده و با حضور« علیرضا ایزدی، محمود افراکش، نیازی، رمضانی » روی پل معلق با جنگلی ها درگیر و به صورت زیکزاک وارد مسافرخانه ژاله شدیم و با تیراندازی و وارد بسیج شدیم ولی کسی آنجا نبود و تیربارشان همراه با فشنگ بالای ساختمان افتاده بود.

کمونیستها، اذعان کردند

بعد از دستگیری کمونیست ها ادعا کردند، شب داخل بسیج آنقدر به طرف ما تیراندازی کردند که نمی توانستیم وارد محوطه شویم در صورتی که داخل بسیج چهار الی شش نفر بسیجی بیشتر نبودند.

درگیری علنی شروع شد

وقتی مردم فهمیدند سد کمونیست های جنگلی را شکستیم از خاور محله 500 نفر از گروه های مردمی به ما ملحق شدند و در گونی، کیسه و هر چیز دیگری که دم دست شان بود شن می ریختند و با آن سنگر درست می کردند و بیشترین سنگر هم در مرکز شهر ساخته شد. دیگر جنگ به دست مردم افتاد و اطراف هر جنگلی مزدور را ده زن و مرد آملی گرفت.

3 نفر کنار تزریقات محمد بختیاری، چهار نفر جنب بیمارستان هادیان، پنج نفر را هم روبروی سینما آرش«بهمن» به هلاکت رساندیم. نیروهای سپاه و کمیته هم که آن طرف پل بودند با تیراندازی جنگلی ها را به سمت اسپه کلا کشاندیم و لازم به تذکر است که رشادت های شهید محمود افراکش از کمیته«کمکی» و شهید «عسجدی» از سپاه زبانزد بود.

ساعت سه بعد از ظهر «کاک اسماعیل» مسئول کل نظامی های جنگل در شهر آمل، در یکی از کوچه ها مشغول تردد بود که بر اصابت تیر کشته شد. برادرش محمد به محض اینکه این موضوع را شنید مسئولیت نظامی را بر عهده گرفت، ناصر ریاحی مسئول کل تشکیلات در تکیه قادی محله داشت با مردم صحبت می کرد«مردمی که خودشان بودند». محمد سپرغمی می گفت؛ در چند تا از خانه ها را زدم که مردم بیایند با ما همراهی کنند اصلا هیچکس در را به روی ما باز نکرد.

کمونیست ها به زور در خانه های مردم پنهان شدند

درگیری ها، به جایی رسید که بعضی ها در خانه ها پنهان شدند، عده ای شیشه اتاق های شیروانی را شکستند و پشت بام پنهان شدند. برخی هم عقب نشینی کردند و به باغ پیرزاد و هاشمی رفتند. با تاریک شدن هوا ضربه پذیری بچه های کمیته ای بیشتر شد و از آنجائیکه جنگلی ها، مشرف بودند و ما هم نمی خواستیم تلفات بیشتری را متحمل شویم عملیات شبانه را متوقف کردیم. ناصر میر ریاحی که پایش قبلا تیر خورده بود با 13 نفر، شبانه پا به به فرار گذاشتند و به جنگل رفتند.

عکس العمل مردم

مردم جنگلی ها را به طناب بسته و داخل شهر می گرداندند و بعد از آن در کوچه لطفی منزل خانزاد«ساختمان کمیته انقلاب اسلامی» زندانی کردند.

جنگلی ها در ابتدا 250 نفر بودند

که به مرور زمان و تحت شرایط به وجود آمده برخی خسته و از سازمان بریده شدند، بعضی ها هم فرار کردند. 125 نفری هم که داخل جنگل بودند 48 نفر از شهرهای بابل ، آمل و تهران به آنها ملحق شدند که جمعیت شان بنا به روایتی به 158 نفر رسید. 25 نفر را داخل جنگل به عنوان پشتیبان گذاشتند و 100 نفر به شهر آمل آمدند.

39 کشته، 27 زخمی، 41 نفر سالم دستگیر

یکی از بسیجیان به نام صادق مهدوی و شهید سرایدار که در جبهه شهید شد، شبانه با موتور به روستای تلیران جهت تدریس قرآن رفته بودند که در راه برگشت با ایست جنگلی ها متوقف و از بس قوی بود چهار نفری سرش را داخل شن گذاشتند و او را با شقاوت تمام به شهادت رساندند.

پایان سرنوشت شوم جنگلی ها

12 اسفند سال 61 در 25 کیلومتری آمل در منطقه ای به نام شیم کوه بچه های سپاه با جنگلی ها درگیر شدند و ما بعد از درگیری به عنوان نیروی کمکی به آنجا رفتیم و زمانی که رسیدیم آنها فرار کرده بودند و شش تا از بچه های سپاه به نام «عباسعلی فاضلی، اسفندیار یوسفی، فتح ا… شکری، بهروز حسین زاده، حسن اسماعیلی، دلاپور» شهید شده بودند. کاک رشید و کاک محمد نیز کشته شدند یک نفر دیگر هم که پایش تاول زده بود را داخل تلار جا گذاشتند که او هم به درک فرستاده شد و چند نفر انگشت شماری ماندند که متواری و به طرف تهران فرار کردند و در نهایت به علت نداشتن آذوقه در داخل جنگل، اسلحه شان را در جنگل شیم کوه دفن و متواری داخل ایران می شوند و سپس یکی از افراد به نام «هاشم» در تهران دستگیر و با هماهنگی دادسرای زندان اوین و دادسرای آمل نامبرده به این شهرستان انتقال که به اتفاق برادران سپاه به داخل جنگل رفته و اسلحه های دفن شده به تعداد 12 قبضه ژ 3 و 4 قبضه کلاش و مقدار زیادی مهمات و مواد انفجاری کشف و به آمل انتقال داده شد و تومار گروهک اتحادیه سربداران در جنگل های آمل برچیده شد..

صبح روز هفتم بهمن 60

غروب داخل محوطه 1000 متری کمیته پر بود از جنازه هایی که قد آنها 60/1 تا 70/1 بود. صبح در شهر غوغایی بود. مردم شیرینی پخش می کردند. ناصر شعبانی فرمانده سپاه وقت، روبروی سپاه و دادگاه انقلاب اسلامی برای مردم سخنرانی کرد و از اعدام هفت نفر از جنگلی ها در داخل استادیوم خبر داد. با شنیدن این خبر همه مردم به استادیوم شهدا واقع در جاده محمودآباد رفتند. آن وقت من محافظ آقای خرم آبادی بودم و همراهش داخل جمعیت و محل اعدام ایستادم، چشم هر هفت نفر بسته بود یک نفر آملی هم در میان شان بود. بعد دستگیری حمید آرپیچی او را به داخل کمیته آوردیم با غرور می گفت؛ ما انقلاب را می گیریم شما عددی نیستید، رفتم سمتش و گفتم حمید حالا چه می گویی، صدای مردم را می شنوی؟فرمان اعدامتان را همین مردم صادر کردند.

آرپیچی گفت شما دروغ می گویید مردمی نیستند. رفتم سمت دادستان و عرض کردم وی می گوید ما ضبط روشن کردیم و می خواهیم گولش بزنیم. حاج آقا دستور دادند چشمش را باز کنیم، این طرف و آن طرف را نگاه کرد و گفت ما برای این مردم کار کردیم و آنها نفهمیدندکه بعد اعدام شد.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در ادامه بخوانید ....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :

گفتگوی اختصاصی صبح آمل با خانم مهندس سمانه هندویی معاونت مالی و اداری شرکت های گروه هندویی و عضو هیئت امنای شهرک شهدای تشبندان محمودآباد: واقعیت این است که در دنیای امروز ‌ صدای مردان چنان بلند شده است که گاهی، شاید برای ایجاد تعادل، باید از مردها خواست تا کمی سکوت کنند تا صدای زنان موفق دنیا بهتر شنیده شود