اولین دیدارمان بود بعد از روزهای دور گذشته، چشمان کنجکاو و نگاه پر از سوالش مرا وا داشت تا از آمل به سمت پلور بروم. از کودکی با شعر نفس کشید و زمزمه شاعرانه داشت اما نه اینکه شاعری قاعده مند بگوید و بنویسد بلکه فی البداهه سخن می گفت. سن و سالی از او گذشته و عصایی که گاها به آن در مسیر شیب دار تکیه می کرد سر آن آنقدر ماهرانه تراشیده شده و فتو شده از سَرِ ماری خوش خط و خال بود که گویی با چشمانش بهت زل زده و می گوید به شهیدی اینجوری نگاه نکن استادی برای خودش است پنج ماه روی چوبی خشک کار کرده و به این زیبایی که داری می بینی در آورده است.زل زدم به چند تار سپید لا به لای موهایش پرسیدم پیر شدی گفت نه زیاد.
می گوید؛ از بدو تولد اتفاقهایی افتاد که من نقاش شدم و شاعر. نوشته های داخل کتابم همان متن هایی است که گوشه و کنار نوشتم و جمع آوری کردم. یک مقدار نه شکوه هست نه گله حرفهایی است که با خودم می زنم کاری با هیچکس هم ندارم که احساس هوایی بخورد تولد من تولد عشق بود. در چند متری خانه ما رودخانه ای به نام شهرود بود که از هراز جدا
می شد.
هنر با من چه کرد سال 1329 عروسی قنبر پاسبان است صدای آواز قربون نماری در یک اتاق تنها هنوز به گوشم می آید هر گاه صدای شجریان را می شنوم صدای نماری را هم با هم می شنوم آری با هم می شنوم.
در محل مرا عبدا… صدا می زنند. متولد 1317 شهرستان آمل، تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرهنگ و دیپلم را سال 1337 گرفتم و اصلا دنبال مدرک گرایی نرفتم و پرداختن به هنر نمی گذاشت که به مسائل دیگری فکر کنم بنابراین به استخدام دولت در آمدم و بازنشسته ستاد مشترک شدم و آدمی منضبط و وقت شناس و در یک کلام هنرمند نظامی هستم.
پدرم محمد حسین شهیدی هنرمندی توانمندی بود که در شهرداری کار می کرد و از آن دسته آدمهای ماندگار در خانواده ها بود که کارهای انسان دوستانه زیادی را از خود به یادگار گذاشت. پنج سالم بود که ایشان را از دست دادم. از جمله نمونه های بارزی که از ایشان مانده و در شجره نامه خودش «وقایع اتفاقیه» آن روز را به ثبت رسانده اینکه جنگ جهانی دوم چگونه شروع شده که آن اتفاق مهم همزمان با تولد من روی داده است که آثار مخربش تاثیر بدی روی اقتصاد کشور ما گذاشت مثل نان «نیم شایی» به ده تومن افزایش پیدا کرد و گرانتر شد و سال 1317 قحطی سال لقب گرفت.
خاکی و شعر خاکی و من
سال 1328 رحیم رئیس زاده رئیس مدرسه است، معادی ناظم مدرسه، خلد برین معلم سرود همه مدارس، نصرا… صالحی معلم و محمد علی خاکی با ویالنش و شعر فی البداعه اش. او در مورد گم شدن در بوته های تمشک شاهزید، بلبل خان جاده هراز، گم شدن و پیدا شدن یکی از دانش آموزان به شعر بداحه بزرگوار هنرمند فاضل خاکی بزرگ مرا گرفتار شعر و شعرخوانی کرد و هنوز هم از دستش رها نشدم.
هوشیاری بنده است که آلوده حواشی هنر نشدم
اصل قضییه این است ما اسیر این هنر شدیم و در هنر بودن خوشبختانه یا هوشیاری من است یا به قول امروزی ها زرنگم که عین غورباغه هم در خشکی و هم تو آب زندگی می کنم وگرنه اگر تنها در خشکی یا آب بودم رُک و پوست کنده الان نبودم اینی که هستم. دست هنر گریبان مرا زیاد گرفت منتهی باز هوشیاری بنده است که آلوده حواشی هنر نشدم.
مقصر اصلی در گمنامی هنر زعمایی هستند که هوای هنر را نگه نداشتند
نه خودخواهم نه زیاده خواه و نه دنبال به به چه چه کسی هستم ولی تاسف می خورم از آنهایی که از وجودم استفاده نمی کنند. از کسی برای شخص خودم حمایت نمی خواهم و آنقدر هوشیار هستم که شاخه درخت سیب را خم کنم و سیبش را بچینم و بخورم. نمی خواهم کس دیگری درخت سیب را برای من تکان دهد و جلویم داخل بشقاب بگذارد. من خودم سیب چین هستم و مگس را از خودم دور می کنم منتهی بعد مرگم هیچ کس حق ندارد به حالم افسوس بخورد.
من از همه اینها طلبکارم بخاطر اینکه از وجودم استفاده نمی کنند. 60 تابلوی من در نمایشگاه موزه ملی بهارستان تهران در معرض نمایش هنردوستان و علاقمندان عزیز است و الان 8 تا از آن در موزه شخصی که یکی از میرزا کوچک خان، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد است و مابقی خیالی و روی مد نیست و رنگ و نوع کار ویژه می باشد و شاید در 24 ساعت از شبانه روز 23 ساعتش را کار می کنم و در خواب و بیداری شعر می گویم، نقشه نقاشی را می کشم بنابراین روزگاری دارم که مخصوص خودم است.
رویاهایم دور نیست
آرزویم این است که در اینجا یک غار هنر
و در آمل جلوی پارک دهکده طلایی زادگاهم «اودنگ» بسازم همانطور که «پادنگش» را درست کردم و الان در شهرداری نصب شده است.
یکی از من پرسید چقدر درس خواندی گفتم درس مرا خواند
قبل از ورود به مدرسه تابلوساز بودم و اولین بار در 9 سالگی و سال 1325جلوی دوازده چشمه، از روی نوشته دیگران نگاه کردم و روی کاغذ ضخیم کفاشی نوشتم «هندوانه فروشی برادران جمشیدی» که به قیمت «دو تومن هم فروختم» و یک هندوانه هم هدیه گرفتم. 1327 و در حالی که 20 سالم بود وارد منظریه تهران واقع در پیشاهنگ شدیم. از خودم راضی هستم اما از خود راضی نیستم که این دو مقوله خیلی با هم فرق دارند.
مقدم بی مقدمه مرد
به حق قسم 12 سالم بود که وقتی با استاد خاکی آشنا شدم و اشعارش را شنیدم با خودم گفتم چرا من نباید شعر بگویم که برای اصغر مقدم عموی بخشدار فعلی لاریجان که 27 سال سن داشت و در تصادف جاده فیروزکوه فوت کرد شعر گفتم «مقدم بی مقدمه مرد» و سر مزارش بین آن همه جمعیت خواندم. پس این استعداد در من وجود داشت و بودن محمد چامه سرا نیز بی تاثیر نبود.
نگذاشتند که احساس هوایی بخورد
حافظ، سهراب و سعدی از دنیا رفتند ولی بعدا آنهایی که در راس کار هستند حق ندارند بگویند ای وای و جلسه بگیرند که تاسف خوردن سودی ندارد.
چاپ کتاب
یک جلد کتاب چاپ کردم که مورد استقبال مخاطبین قرار گرفت.
هنر در خدمت هنرمند
کس نخوارد پشت من
جز ناخن انگشت من
عامیانه است اما خیلی معنا دارد هیچکس به درد هیچکس نمی خورد جز اینکه خود آدم باید دو زیست و هوشیار باشد نه زرنگ اصلا درست نیست کسی انتظار داشته باشد که دستش را بگیرند بلکه می خواهیم از وجودمان استفاده کنند چرا اینهمه آثارم به جای آمل در لار است بیایند موانع را از سر راه بردارند و مسیر را برای عرضه هنر هموار کنند.
من تابع منطق و حقم و به حرفهای گوشم کاری ندارم بلکه صافی در سرم هست که فرمان می دهد که کدام کار درست یا غلط است.
سفارشی نگرفتم که زمان را برایم مشخص کنند
کار وقتی اجرا می شود از طلا به الماس می رسد و هر چه زمان کمتر باشد بهای هنر بیشتر است و قدرتش را نشان می دهد من بازاری کار نمی کنم و تا به امروز سفارشی نگرفتم که زمان را برایم مشخص کنند کار را چه پول زیاد چه کم بگیرم روی آن با عشق کار می کنم تا اثری خوب تحویل بدهم.
هنر باید آدمی را بخواهد
نه آدمی هنر
بهای یک کار را با مبلغ اندازه نمی گیرم بلکه نقاشی را برای آنهایی می کشم که هنر را آگاهند چرا که هنر برای هنر است نه برای شخص.
روح و همه چیز من در نقاشی، وانگوک و در شعر سهراب سپهری است. چه کسی گفت سهراب کفش هایم کو.
نمی شود به هنر چسبید باید از جنسش باشی تحمیلی نیست آویزان شدن به هنر غیر از این نیست که زمین بخوری و دست و بالت بشکند و نتوانی بالا بروی هنرمند باید خودش باشد هنر چیزی است که خودش باید آدمی را بخواهد نه آدمی هنر را بخواهد.
اشعار
این زیر زمینی است که در روی زمین نیست در روی زمین بهتر از این زیر زمین نیست
فریاد و هیاهو همه در روی زمین است اینجا که رسیدید خبر از روی زمین نیست
ای ابشار راهی بده ناخوانده مهمان آمده است ما را پناهی تو شد سیر گشته از جان آمدست
دریا دلا دریا روی به جانب خدا روی پیغام ما در جا دهی این جان جانان امدست
ای ابشار من گله دارم ز روزگار برپا هزار سلسله دادم ز روزگار
ای ابشار تو از برای من بخوان من از برای تو
بشنی ماست که وه جم نبونه بشکسه پیلکا که وه بند نبونه
از تهرون بمومه بورم عروسی قلم دست بیتمه شاهزد نرسی که بونه برسم حمام گروسی وقتی در بمومه هایرم ارسی
بشنی ماست که وه جم نبونه بشکسه پیلکا که وه بند نبونه
از منگل رد بیمه کلرده بدیمه قشنگ کلرده در گل بدیمه
کره سنگ خمل بی گل بدیمه غم هراز په در کل بدیمه
بشنی ماست که وه جم نبونه بشکسه پیلکا که وه بند نبونه
سخنی با جوانان
هر کسی خودش باید با اسبش بتازد ولی یک جمله اینکه دروغ نگویند و ریسمان را در راه راست قرار بدهند.
دست طمع پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش