بخاطر شرايط جنگ 27 ماه خدمت کردم که 13 ماه در قسمت بهداري شهدا را جابجا و مجروحين را به بيمارستانهاي صحرايي يا مراکز امن انتقال مي داديم
خس خس سينه و صداي سرفه هاي يادگار بمباران شيميايي منطقه، توان کار کردن را از او گرفته و جانسوزتر از اين سرفه ها، تاولهاي قرمز دردناکي است که در تمام بدنش ريشه زده و مهري پر افتخار بر سند مظلوميتش شد اما خسته تر از هميشه با مدارکي از جنس کاغذ دنبال احقاق حقي چون جانبازي است تا حداقل به وسيله آن از پس هزينه هاي سنگين درمانش بر بيايد. به جا مانده زخمهاي دوران خمپاره و ترکش و گازهاي اعصاب و خردل و… است، نفسش از درد بيوفاييها و فراموشکاري به تنگ آمده. او از زخم نمي نالد او از پاشيدن نمک بر زخم شکوه مي کند. سرباز غيور ديروز وطن حالا گاهي تنها در گوشه بيمارستان و يا منزل افتاده و نفسهاي تنگش در حسرت آن روزها، زخم گازهاي شيميايي را از سينه شرحه شرحهاش روايت مي کند و کسي نيست که به ديدارش بيايد و حداقل با کلماتي محبت آميز رنج چندين ساله اش را تسکين دهد.
چند سال به طور مدام در جبهه بود که بعد از هيجده سال به تشخيص يکي از پزشکان دنبال ثبت جانبازي اش رفت. حتي خاطر اينکه کسي را نداشت و سرگردان بود، مرداني از جنس پهلوانان با خرج خودشان به او کمک مي کردند. بعد تشديد عوارض ناشي از بمباران شيميايي دوران جنگ و چند سال که مدارک مجروحيتش را به بنياد برد به او گفتند کدام بيمارستان بستري بودي که حقيقت چيز ديگري بود و آن اينکه مهرداد آن روزها به جاي جمع آوري مدارک جانبازي با سن کمش مشغول جابجايي مجروحين و انتقال پيکرهاي پاک شهدا به پشت خط مقدم بود.
وي با درد توضيح داد که چه سختي هايي را براي تأييديه جانبازياش از سرگذرانده تا بتواند در مقابل سخنان قابل تأمل مسئولين درماني بنياد پاسخي درخور ارائه دهد« وقتي اين جواب را از بنياد شنيدم به ارتش مراجعه کردم و پرونده ام را در پادگان . . . در آوردند و ساعت بمباران هوايي عراقي ها را تأييد کردند. بعد با معرفي من به دکتر . . . در بيمارستان و تأييديه دکتر . . . نسبت به شيميايي بودنم، پرونده را به کميسيون فرستادند که بعد از چند ماه 11% به او تعلق گرفت.
به گفته اين جانباز اعصاب و روان و شيميايي روش تعيين درصد و جمع آوري مدارک در واقع راهي است براي سرگرداني جانبازان چرا که با وجود ارائه مدارک پزشکي و تأييديه صورت سانحه در مورد مصدوميت شيميايي ،11% مجروحيت براي او تعيين شده است. اين درحالي است که اين جانباز روزهاي سختي را پشت سر مي گذارد که با حضورش در دفتر نشريه خبرنگار صبح آمل با وي به گفتگو نشست که ماحصل آن را در اختيار شما خوانندگان عزيز قرار مي دهيم.
مهرداد صف آرا هستم و در چلاو شهرستان آمل به دنيا آمدم. پدرم کارگر ساده بود و بخاطر فقر و نداري نتوانستم درس بخوانم و از طريق خدمت سربازي در کلاسهاي نهضت سوادآموزي ثبت نام کردم و توانستم سواد خواندن و نوشتن را ياد بگيرم.
سال 65 جهت خدمت مقدس سربازي براي آموزشي به چهل دختر اعزام شديم و سه ماه هم در ارتش آموزش نظامي فشرده ديديم و از آنجا ما را به لشگر 92 زرهي اهواز بردند و پس از يک شب به منطقه انتقال دادند و آنجا هم تقسيم شديم و قرار شد بخاطر شرايط جنگ سربازان قديمي 27 ماه خدمت کنند که 13 ماه در قسمت بهداري شهدا را جابجا و مجروحين را به بيمارستانهاي صحرايي يا مراکز امن انتقال مي داديم و پشتيباني جنگ بر عهده ما بود.
منطقه کويري بود و نيروهاي بعث عراقي ساعت سه شب با توپ و تانک به ما حمله کردند و هلي کوپنرها هم از هوا هدايت شان مي کرد و هشت صبح توانستند جاي ما را بگيرند. از اين طرف هم بچه هاي ما قسمتي از رودخانه کارون را بستند تا جلوي پيشروي عراقي ها را بگيرند و تا اهواز و نزديکي پادگان حميد را از دست عراقي ها آزاد کردند و اين حملات تا دو هفته طول کشيد و دوباره ما عقب نشيني کرديم و قسمتي که ما در آن بوديم خط اول جبهه شد و ما زير آتش عراقيها بوديم براي در امان ماندن از اصابت ترکش ها به يک سنگر انفرادي پناه برديم و صبح عراقي ها حمله و به سمت ما حرکت کردند و چون راه فراري براي رفتن به سمت جاده نداشتيم از پشت خاکريز بيرون آمديم و ديديم ماشين مان را زدند و با پاي پياده تا نزديکي اهواز راه افتاديم و از هوا و زمين به ما حمله مي شد و در اين حين دستور رسيد که شهدا را جمع آوري کنيم و ما هم در فضايي بسيار حزن انگيز پيکرهاي قطعه قطعه شده شهدا را با اشک و اندوه جمع کرديم.
500 متر با عراقي ها فاصله داشتيم
منطقه اي که ما در آن خدمت مي کرديم فاصله زيادي با عراقي ها نداشتيم و به 500 متر نمي رسيد و از د اخل سنگر با چشم غير مسلح آنها را مي ديديم.
عشق بود و عشق
هشت سال دفاع مقدس ترس معني نداشت و بچه هاي رزمنده حتي با سن کم شان مردانه جلوي دشمن تا دندان مسلح دشمن بعث مي ايستادند چون عشق به امام حسين و حضرت عباس(ع) داشتند. خودشان بودند و در انجام کارها از هم سبقت مي گرفتند.
فرصت ماسک زدن را نداشتيم
سال 67 بعد حملات سنگين از طرف دشمن و مقاومت خوب بچه هاي رزمنده عراقي ها که چاره اي نداشتند اقدام به انتشار بمب هاي اشک آور و شيميايي در منطقه کردند و با توجه به اينکه ما ماسک داشتيم ولي به خاطر نبود فرصت نتوانستيم از آن استفاده کنيم و فقط مي خواستيم به جايي پناه ببريم که اين مواد به ما نرسد ولي دير شده بود و ساعت هشت صبح احساس خارش و تنگي نفس کردم ولي فکر نمي کردم که شيميايي شدم چون عوارضي نداشتم.
تاولهاي قرمز پوستي
بعد از چند سال عوارض و صدمات ناشي از بمباران هوايي مثل سردردهاي شديد سال 67 بر من نمايان شد سپس تاولهاي قرمز روي پوست پايم ابتدا به صورت کم ظاهر شد و به پزشکان زيادي مراجعه کردم که بي تاثير بود و وقتي درد تاول امانم را بريد با راهنمايي اطرافيان به دکتر شاکريان متخصص پوست در بابل مراجعه کردم که پس از معاينه گفت اين نشانه ها ناشي از عوارض شيميايي است و هر چه زودتر درمانت را شروع کن که به بيمارستان بقيه ا… رفتم و با تشکيل پرونده در کميسيون پزشکي 11% به من تعلق گرفت.
هيچ چيز به من تعلق نمي گيرد
با توجه به پيگيري هاي متعدد و مراجعه به پزشکان متخصص پوست کميسيون پزشکي فقط 11 درصد به من اختصاص دادند که هيچ چيز حتي دفترچه بيمه هم به من تعلق نگرفت و با مشکلات زيادي دست و پنجه نرم مي کنيم و فقط نوشتند شيميايي.
مدرک بيمارستاني ندارم که ….
خود مسئولان ذيربط در ارتش ساعت بمباران هوايي عراقي ها را در پرونده ام قيد کردند ولي بنياد جانبازان مي گويند بعد شيميايي کدام بيمارستان بستري بودي که آن لحظه من چون کمي سرپا بودم و مجروحان و شهدا را جابجا مي کردم، فرصت رفتن به بهداري يا بيمارستان را نداشتم تا اسمم ثبت شود.
فقط اسمم را ثبت کردند
پس از تشکيل کميسيون پزشکي و اعلام 11 % حق جانبازيم برگه مرا به ارتش فرستادند و از آنجا هم کارم را انجام ندادند و به بنياد شهيد فرستادند و پس از نامه اعتراضي بنده دوباره پرونده را به بنياد جانبازان مازندران ارسال کردند که اينجا هم چند سال است که فقط ما را مثل توپ فوتبال به اين طرف و آن طرف مي فرستند.
همسرم نان آور خانه شد
قبل از اينکه بيماري ام اوت کند و عوارضش ظاهر شود من زير دست بنا کارگري مي کردم و با جابجايي اثاث خانه مردم خرج زندگي را در مي آوردم ولي چند سالي مي شود که توان کار کردن در گرما و سرما را ندارم و سه فرزند، بيماري، از کارافتادگيم و هزينه هاي سنگين زندگي، همسرم با بيماري اش در خانه هاي مردم از صبح زود تا پاسي از شب کار مي کند تا بتواند بخش کوچکي از مشکلات را کم کند. بچه هايم يک ماه يک ماه رنگ گوشت را نمي بينند و بعضي وقتها از بن غذاي افرادي که از ذکر نام آنها معذورم استفاده مي کنم و ما محتاج خانه از جمله گوشت را تهيه مي کنم و باور کنيد خيلي برايم سخت است که در نشريه اي پر مخاطب به جاي حرفهاي خوب از مسائلي بگويم که اذهان عمومي را دچار تشويش کند.
کنترلي روي کارهايم ندارم
تندخويي و پرخاشگري يکي از عوارضي است که هنگام درد به سراغم مي آيد و دست خودم نيست و در آن لحظه اعصابم ضعيف مي شود و با مردم گلاويز مي شوم و بعد از مدتي که دارويم را استفاده کنم حالم بهتر مي شود.
خرج پسر دانشجويم را بستگان مي دهند
براي تامين هزينه تحصيل پسر دانشجويم بستگان و افراد فاميل به ما کمک مي کنند و دو فرزند ديگر هم دارم که دخترم براي ثبت نام سال هفتم مدرسه بايد 400 هزار تومان شهريه بدهد که خدا وکيلي يک ريال ندارم.
قدرت خريد داروهايم را ندارم
داروهايي که پزشکان تجويز کردند خاص است و در هيچ داروخانه اي حتي هلال احمر هم پيدا نمي شود و بيشتر وقتها براي تهيه اش مجبورم به تهران بروم و سر جمع هزينه دارو بيش از 600 هزار تومان مي باشد که قدرت خريد آن را هم به خاطر اينکه دفترچه خدمات درماني است و داروهاي خاص را روي آن قبول نمي کنند و کاربرد آن فقط در بيمارستان و براي بستري شدن است ؛ ندارم و مردم مي پردازند.
مسئولين احساس مسئوليت نمي کنند
ما براي حفظ خاک و ناموس رفتيم و در اين راه همه جواني و وجودمان را گذاشتيم، امروز حقمان نيست که اينگونه مورد کم لطفي مسئولان نظام قرار بگيريم و فقط حرف بزنند و در عمل هيچ. بخاطر نداشتن پول دارو به دفتر امام جمعه محترم مراجعه کردم و ايشان هم با احترام با نامه اي مرا به مجمع خيرين معرفي کردند که آنها گفتند بايد بياييم بازديد ولي بازديد از چي را سر در نمي آورم طرف حساب شان من هستم که ديدند و تمام همسايه هاي ما هم من و خانواده ام را مي شناسند باز چه مدرک ديگري لازم است نمي دانم.
ما خاک شديم
زماني که در بمباران هوايي رژيم بعث عراقي به خاک افتادم و شيميايي شدم نمي دانستم نام ما هم به مرور زمان خاک مي گيرد و براي هميشه تاريخ فراموش مي شويم.
با دارو زنده ام
زماني که درد به سراغم مي آيد فشارم بالاي 16 مي شود و اصلا نمي دانم کجا هستم و جلوي خودم را نمي بينم. شبها دردم چند برابر مي شود، خارش هاي سوزناک همراه با نفس تنگي که انگار گلويم را مي فشارد و با سرفه هاي شديد بايد بيدار بمانم و اگر داروها، اسپره و پمادها نباشد حتي يک لحظه هم نمي توانم چشم بر هم بزنم.
هر 20 روز ويزيت هاي سنگيني مي دهم
با هر بار تشديد بيماري و براي مراجعه به پزشک متخصص هر 20 روز در ميان بايد حق ويزيت هاي سنگيني را بپردازم که واقعا از توان من خارج است.
اگر حمايت نشويم به خاک مي افتيم
اي کاش تا زماني که اين نفس ياري مي کند به داد ما برسند که خيلي زود دير مي شود که اگر حمايت هاي مردمي نباشد ما دوباره به خاک مي افتيم و اين در شانيت نظام مقدس جمهوري اسلامي نيست. در تنگدستي و اوج مشکلات هزينه درمان مرا اطرافيان و بعضي از بچه هاي سپاه پرداخت مي کنند.
پرونده را به بنياد شهيد آمل بردم اما
پس از اينکه از کميسيون ارتش در تهران نتيجه اي نگرفتم و پرونده را مجددا امسال به قائمشهر بردم پزشکان بعد بررسي و معاينه با تاسف اعلام کردند که وضعيتت بسيار حاد است و بعد 30 سال تازه اسمم به عنوان جانباز ثبت شد ولي حق و حقوقم همه از بين رفت و معلوم نيست چه پيش خواهد آمد.
بچه هايم بيشتر نگران من هستند
فرزندان من آنقدر فهميده و عاقل هستند که پدرشان را با همه نداري اش درک کنند چرا که درد خودشان را فراموش کردند و بارها مي گويند مگر شما براي همين مردم و مسئولين، آب و خاک کشور عزيزمان نرفتيد و مجروح نشديد پس چرا هيچکس به شما نگاه نمي کند.
سخني با پزشکان
بارها در مراجعه به پزشکان مي گفتم آنهايي که روزي در منطقه بودند امروز نيستند و شما به واسطه شهادت و رفتن آنها پزشک و مهندس شديد و دردي که آنها کشيدند را شما حتي ذره اي نکشيديد پس حافظ اين خونهاي به زمين ريخته باشيد که تا قيامت مديون شان هستيد.
آنهايي که پول نداشتند رفتند
به فرموده امام خميني (ر.ه) انقلاب متعلق به پابرهنگان مي باشد و در هشت سال دفاع مقدس هم آنهايي که پول نداشتند به منطقه رفتند و از بهترين متاع شان که همان جان شيرين بود گذشتند تا کوردلان و اجنبي ها از ما نگذرند.
جانبازان قهرمانان ملي
صحنه هايي چون شهادت و از خودگذشتگي که ما در جبهه ها ديديم شايد کمتر و يا هرگز تکرار نشود و آن پهلوانان هم ديگر نيستند. جانبازان قهرمانان ملي هستند و عضوي از بدن خويش را براي اعتلاي ارزش هاي انساني و در جهت رضاي الهي تقديم آستان دوست کردند و امروز با دردي جانکاه و سخت تر از همه بي توجهي مسئولان مي گذرانند.
ربابه محمدزاده