بازی روزگار داستان جالبی دارد، دو همسایه بودیم و دو هم بازی، دوران کودکی را با هم در کوچه پس کوچه های نزدیک پایگاه ثارلله گذراندیم و در روز عاشورا در دسته های امام حسین پرچم یا ابولفضل را باهم تکان می دادیم اما یکی من گناه کار شد و آن یکی حمزه حاجی زاده، شهید در راه وطن!
حمزه جان، شیطنت های دوران کودکیت مثل برق و باد از جلوی چشمانمان عبور کرد و مایه تبسم سرد و تلخی شد آنگاه پدرت عاشقانه فریاد زد حمزه من رفت، پسرم شهید شد!
به راستی که حمزه آسمانی بود و گرنه مگر می شود تازه داماد باشی و راهی ناکجا آباد شوی برای دفاع از وطن، مگر می شود بیایی و بگویی حلالم کنید، مرا دیگر نمی بینید!
آری، حمزه عاشق بود، عاشق شهارت!
وقتی وارد منزل پدر حاجی زاده می شوی، لحظاتي را باید بي اختيار خيره شوی به عکس زیبای شهید که در کنج اتاق خودنمایی می کند، گویی دیگر چیزی برای تماشا نیست و تنها نگاه و چشمان شهید بود که باعث شد سنگینی نگارش این گزارش از تن نویسنده آن خارج شود و گرنه مارو چه به درک شهدا و راهی که آنها رفته اند!
این روزها که دیار سبز ما داغدار 13 کبوتر پرکشیده خود در خان طومان است، این را بهانه ای دیدیم تا پای صحبت های خانواده شهید حمزه حاجی زاده مدافع وطن بنشینیم تا بعد از سه سال از ناگفته های زندگی آن شهید بزرگوار بگوید
کودکی شهید
دوران کودکی را با شیطنت خاص آن مقطع گذراند و خاطرات زیبایش، از آب بازی تا تفنگ بازی در ذهن همه ماند و امروز، هر زمان از گوشه خیال رد می شود، موجب یک لبخند شیرین می شود.
از کودکی هم بسیجی بود
از پنجم ابتدایی و با قد کوتاه و سن کمش در تمام مراسم شهدا و یادواره ها شرکت می کرد و فعالیت چشمگیری داشت
دوران تحصیل
ابتدایی را در مدرسه شیخ مرتضی انصاری، راهنمایی را در ابن سینا و دبیرستان را در هنرستان ادامه داد و دیپلم خود را از آنجا گرفت
پول می دادم اما دانشگاه نمی رفت
پدر شهید اینگونه تعریف می کند که به یاد دارم که پول دانشگاه را پرداخت می کردم اما او به کلاس ها نمی رفت و سر از پایگاه بسیج در می آورد و انگار اولویت های زندگی او با همه فرق داشت، شروع فعالت بسیجیش در پایگاه امام حسین بود اما ادامه اش در پایگاه جندالله صورت گرفت
همه چیز از یک خواب شروع شد
بعد از گرفتن دیپلم، قصد ورود به نیروی انتظامی را داشت اما در نخستین امتحان ورودی قبول نشد اما انگار توصیه او از بالا شده بود!
پس از چند روز، امام خمینی(ره) رهبر فقید انقلاب به خوابش آمد و در خواب به او فرمود که بار دیگر در آزمون شرکت کن، قبول می شوی که در دومین آزمون ورودی موفق به پوشیدن لباس سبز و مقدس نیروی انتظامی شد
نه ماه در مشهد دوره های آموزشی را طی کرد و از آنجا به بندرعباس رفت و در آن شهر دو سال خدمت کرد
ویژگی های اخلاقی خاص شهید
ویژگی های اخلاقی خاص داشت که تا آن زمان که شهید در میان ما بود هویدا نبود اما الان به آنها پی می بریم
نمی خواست در چشم باشد
از بارزترین ویژگی اخلاقیش می توان به این اشاره کرد که هیچوقت نخواست در چشم باشد و به عنوان فرد مطرح از او یاد شود و تواضع داشت، شاید به هزاران نفر کمک کرد بدون آنکه کسی خبردار شود.
تواضع
عادتش شده بود که بخشی از حقوق ماهانه اش را برای کمک به دیگران کنار می گذاشت، چندین دفعه از او پرسیدم که حمزه چقدر از دیگران طلب داری می گفت نمی دانم، به کی دادی می گفت نمی دانم، کی پس می دهند می گفت نمی دانم! بچه ها شماره حساب من را دارند و هر زمان داشته باشند پس می دهند!
عاشق کمک به دیگران بود
اگر سوار بر ماشین بود و پیرمرد و پیرزن، آشنا و دوستی را می دید باید سوار می کرد و به مقصد می رساند
اوایل ازدواجش بود که همراه با همسرش در حال گشت و تفریح بودند که حمزه پیرمردی را دید، به همسرش گفت برو عقب بشین تا این حاج آقا را سوار کنیم و آن را به مقصد رساند، شاید این احترام در بین جوانان امروزی معنایی نداشته باشد!
فعالیت ورزشی چشمگیری داشت
قبل از رفتن به نیروانتظامی، یکی از اعضای اصلی پایگاه های بسیج بود و فعالیت چشمگیری در ورزش نیز داشت. مقام سوم کشور در مسابقات جیتسو، دان دوم کیک بوکسینگ، 5 سال کشتی گیر بود و تمام دوره های غواصی را هم گذراند
مورد اعتماد همه بود
بعد از سپری کردن دوره های آموزشی در مشهد به هرمزگان رفت و چند سال در آنجا مشغول خدمت شد که در همان سال ابتدایی مورد اعتماد همه قرار گرفت و از فرمانده تا سرباز با او دوست بودند و این اعتماد موجب میشد تا وظایف حساس نیز به وی داده شود.
بیت المال
بر روی بیت المال بسیار حساس بود و از کم کاری مسئولین و خطاهای آنها به شدت دلگیر می شد
به پسرم گفتم، حمزه جان به جایی می روی که پول های حرام زیاد است، مبادا گول بخوری و حتی لحظه ای این پول را وارد زندگیت بکنی! حمزه در چنین فضایی خدمت کرد اما پاک ماند و سیلی های بسیاری نیز در این راه خورد اما از عقایدش پاپس نکشید!
دو شهید از یک دانشگاه
شهید رضا حاجی زاده و حمزه حاجی زاده با هم در یک دانشگاه بودند و هر دو نیز به فیض شهادت رسیدند.
می دانست شهید می شود
مادر شهید اینگونه تعریف می کند که هر زمان از ماموریت به خانه می آمد، عادت داشت که خانواده را دور هم جمع کند، آخرین بار که در یکی از جنگل های اطراف دور هم جمع شده بودیم، نزد من آمد و اصرار کرد که بر روی پایم بخوابد، از من خواست که دست بر روی سرش بکشم و گفت مادر دیگر مرا نمی بینی، این بار بروم شهید می شوم!
نحوه شنیدن خبر شهادت فرزندم
به قصد زیارت عازم قم شده بودیم، اما وقتی به آنجا رسیدیم، زنگی دریافت کردیم مبنی بر اینکه حال یکی از اقوام به شدت بد است و نیاز است که شما به آمل بازگردید، این نقشه ای بود که فامیل و آشنا برای اینکه کمتر ناراحت و شوکه شویم کشیده بودند، حال در این بین هرچه به پسرم زنگ می زدم جواب نمی داد و باعث شد من و پدرش به شدت نگران شویم.
وقتی به امل رسیدیم، قیافه همسایه ها کمی برایمان عجیب بود و وقتی ما را دیدند همه به منزل خودشان رفتند، در منزل دوباره به همراه حمزه زنگ زدم که شخص دیگری گوشی را برداشت که حین صحبت داماد ما گوشی را از من گرفت و در حیاط به پدرش داد، پدر نیز وقتی فهمید پسرش شهید شده، از حیاط داد : حمزه رفت! حمزه شهید شد!
نحوه شهادت
2 روز قبل از شهادت حمزه، آنها طی یک عملیات در جاسک موفق به دستگیری تعدادی قاچاقچی شدند و فردای آن روز فرمانده پادگان طی تماسی خواستار آوردن آنها به مقر شد اما قاچاقچی های دیگر که از این امر مطلع شدند بر سر راه آنها کمین کردند و در مسیر با آنها درگیر شدند که در این بین حمزه به شهادت رسید
برادرش پیکر حمزه را پیدا کرد
برادرش که در بندرعباس زندگی می کرد بعد از شنیدن خبر شهادت به جاسک رفت و با همکاری نیروی انتظامی منطقه و مردم 3 روز به دنبال شهید گشتند که بعد از سه روز، آب پیکر مطهر شهید را به لب ساحل آورد
برادر شهید تعریف می کند که وقتی وسایل شهید را به من تحویل دادند، در داخل کیف عکس شهدا و رهبر بود، در داخل کیف پولش عکس شهدا بود، در کیف کارت های عابرش هم عکس شهدا بود، عاشق شهدا و راه شهادت بود
همسر شهید
وقتی ازدواج کرد کلیپ خانواده شهدا را به همسرش نشان می داد و از او می خواست اینگونه باشد، در آن زمان ما این صحبت هارا جدی نمی گرفتیم اما امروز، وقتی تمام آنها را همانند یک پازل در کنار هم می گذاریم میبینیم که شهادت لیاقت می خواهد و خوشا به سعادتش!
راضی شده به رفتن ما
برادر شهید تعریف می کند که توجه به رشادت های مدافعان حرم در سوریه و شهادت حمزه، مادرمان راضی شده تا پدر و برادرانمان هم راهی سوریه شوند تا در راستای مبارزه علیه باطل شرکت کنند تا اگر خدا خواست ما هم طعم شهادت را بچشیم!
اهمیت مدافعان حرم
اگر مدافعان حرم نبودند باید در مرزهای کشور با دشمنان انقلاب اسلامی مبارزه می کردیم و بعد از اتفاقات خان طومان علاقه جوانان برای اعزام به سوریه بیشتر شده و مطمن باشید اگر حمزه زنده بود، شهید مدافع حرم میشد!
ایران همچون گلستان است
علامه جوادی آملی می فرماید که ما در ایران ابراهیم وار زندگی می کنیم، ما در گلستانی زندگی می کنیم و اطراف ما آتش است، مرزهای غربی تا شرقی، جنوب تا شمال پر شده از مقر نیروهای داعش و آمریکا!
بی حجابی
نسبت به بی حجابی خیلی حساس و معترض بود و باعث میشد از کوره در برود
لباس سفید در مراسم دفن پسر
مگر برای مراسم شهید هم سیاه می پوشند؟ این افتخاری بود که نصیب حمزه شد!
ازدواج
حمزه می گفت مادرم باید همسر آینده ام را انتخاب کند و حجاب، ایمان و خانواده با شخصیت معیار وی برای انتخاب همسر بود که در نهایت مادرش دختری را برای ازدواج با وی انتخاب کرد.
عاشق عکس رهبر بود
عاشق عکس رهبر بود به گونه ای عکس امام خامنه ای، رهبر انقلاب را در تمام اتاق خود زده بود، هرکسی قهرمانی دارد و امام و شهدا قهرمانان زدگی او بودند
سرهنگ گنجیان، فرمانده نیروی انتظامی شهرستان امل با حضور در منزل شهید حمزه حاجی زاده با خانواده شهید دیدار و گفت و گو کرد.
وی گفت: صدای رشادت های فرزندان برومند آمل تا آسمان ها رفته و امنیت فعلی در کشور را مدیون خون پاک شهدای مدافع حرم و وطن هستیم.
سرهنگ گنجیان ادامه داد: همانطور که آیت الله جوادی فرمودند در شهادت هنوز به روی نیروی های انتظامی باز است و سربازان سبزپوش انقلاب در این راه از جان مایه خواهند
گذاشت.
خاطره ای از حمزه
سرهنگ گنجیان تعریف می کند زمانی که خبر شهادت را به خانواده شهید داده بودیم انگار آنها آماده شنیدن این خبر بودند و برادر شهید در جلسه فرمانداری که با حضور آنها و مسئولان برگزار شد گفت: به ما تسلیت نگویید، این اتفاق لیاقت می خواهد که حمزه بهترین بهترین ها بود و چه کسی از او لایق تر! نیاز است تا گه گداری عطر شهادت را در شهر داشته باشیم که این توفیق الهی این بار به خانواده حاجی زاده
رسید!