چند روزیست که مدرسه ها ساکت و خلوت شدند حتما عده ای از بچه ها تعطیل شدند و عده ای دیگر هم دارند آخرین روز های مدرسه را می شمارند. صبح آمل تصمیم دارد تا در هر شماره یک کتاب برای کودکان و نوجوانان علاقمند به کتاب معرفی کند تا اوقات خوب و خاطره انگیزی در طول تابستان برایشان رقم بزند کتاب این شماره از هوشنگ مرادی کرمانی است به نام «آب انبار» که درباره مکتب و شیخ و بچههای مکتب است، آن هم در شهری که آب انبار دارد. هوشنگ مرادی کرمانی با این داستان در دل تاریخ سفر کرده، و نثری کهن را به فراخور داستان برای روایت ماجراها انتخاب کرده است.
داستان با این جملات آغاز میشود: “شیخ با دو دست قبایش را چسبیده بود و میدوید. نعلینهایش را روی زمین لخولخ میکشید، میدوید و با خود میگفت: چه میشنوم، از مکتب بانگ سگ میآید! وای بر من. ما کودک بودیم، اینها هم کودکاند. تازه جوانان را میگوییم کودک، آنان همچنان کودک ماندهاند. شاید این شیطنتها خصلت تشکچهی مکتب است…
